امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

اميرمحمد و عشق جشن تولد

امیرمحمد که پارسال موقع جشن تولدش خواب بود و عکساش رو در خواب ناز ازش گرفتیم امسال در کمال بیداری جشن تولدش رو برپا داشت و اینقدر از عملیات شمع فوت کردن و تشویق دیگرا ن لذت برده بود که از اون تاریخ تا حالا شده مخل اسایش متولدین پس از خودش. و اون شمع با برکت دوسالگیش بارها و بارها روی کیک تولد دیگران نقشش رو تکرار کرده و جشن تولد دیگران رو به امیری اختصاص داده. یعنی بقول معروف بنام دیگران جشن میگیرن و به کام امیر محمد تموم میشه. رک و پوست کنده بگم که این شمع دوسالگی امیرمحمد شده ابزار کار اون و کیف من جعبه ابزار شمع، تا کسی جشن تولد دعوتمون میکنه میپره هوا و میگه آخ جون دوباره جشن تولدمه و میگه شمع منو بیار میخوام فوتش کنم و بمح...
28 دی 1391

دل نوشته مامان برای تولد دو سالگی پسر

امروز احساس من از شیشه عمر تو نازک تر است ببین، چه زیبا قلبم همچون پری از تن ققنوس در آتش عشق تو میسوزد و سبکبال با تپش ثانیه ها ، میرقصد. من در دفتر احساسم از سال 89 تقویم دیگری ساخته ام تقویمی که هر لحظه از آن ، تاریخ هزار ساله آرزوهای مرا ورق میزند. تا جایی که به شانزدهم آبان میرسد اینجا پاییز نیست ، روزی از بهار وصله تن پاییز شده است و تو شکوفه شاداب من  ، طبیب درمانگر رخسار زرد پاییزی نشسته بر بالین زندگی و نبض  خسته من در دستان کوچک تو پرپر می زند باز هم اینجا تداعی صبح آن روزی که صدای گریه ات پیچید خنده بر لبان من بخشید اینجا پاییز نیست، بهار است فرشته آسمانی من   امیرمحمد ...
24 دی 1391

امیری دو ساله

آره امیر محمد دو ساله شد و من نتونستم روز شانزدهم آبان مطلبمو براش بذارم البته کوتاهی از من نبود اشکال اینترنت بود. یه هفته ای در تب و تاب فرا رسیدن روز شکوهمند شانزدهم بودم در تمام طول عمرم اینقدر ذوق نداشتم. خلاصه روز قشنگ پانزدهم رسید و شبش تو خونه آقایی یه تولد خصوصی براش گرفتیم (تو پرانتز بگم که خونه از نظر من خونه آقایئه ، از نظر امیر خونه خودمونه مدرکم واسه اثباتش داره همین که ما عضو ثابت اون خونه شدیم و هر کس میاد و میره ما هستیم و نمیریم براش کافیه) اون شب امیری ام خیلی ذوق داشت اما با بهانه های الکی اوقات خودش و بقیه رو خراب میکرد هی باید رشوه میدادیم که همکاری کنه . کیکش شکل یه زمین فوتبال بود که توپش رو ورداشته بود و چون خامه بهش...
24 دی 1391

تاسوعا و لطف حسین(ع) و عباس(ع)

کربلا کعبه عشق است و منم در احرام شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من دید در آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود حج من آنگه میرم وصل شد حال قیامم به عمودی به سجود بی رکوع ماند نماز من و این تکبیرم جسدم را به سوی خیمه اصغر مبرید که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم   چند روزی من و امیر و بابایی سرما خورده بودیم و مریض شدیم واسه همین اومده بودیم خونه خودمون و شب تاسوعا واسه دیدن سارا رفتیم خونه آقایی و از ساعت 9 شب تا 11 با امیری که هرروز واسه خونه اقایی گریه میکرد کلنجار رفتیم تا راضی شد بیاد.&nb...
13 آذر 1391

سفیر سعادت

خلیل‌وارببینید عید قربان را برای رونمایی شش گوشه می‌دهم جان را چگونه است که دل، کربلایی است امروز فرا گرفته چرا عطر سیب ایران را بهشت پنجره دیگری به قم گشود کنون که مست کرده هوایش دل خراسان را  " حمیدرضا برقعی"   یک پنجره از این بهشت هم رو به سوی شهر ما باز شد و روز شنبه (11 آذر) ، شهر ما هم به ورود ضریح جدید امام حسین(ع) مزین شد. چیز دیگه ای نمیتونم بگم چون واژه های مناسبی برای بیان احساسم به دیدن ضریح ، پیدا نمی کنم. اما عبور کاروان سفینه النجاه از شهر ما، استثنایی ترین حادثه عمر من و امیریه حداقل تا الان. من بدلیل مشغله کاری تونستم ساعت یازده و نیم شب بهمراه خانواده م ب...
13 آذر 1391

امیری و باز دلواپسی

غروب پنجشنبه وقتی رفتم خونه آقایی فهمیدم بدن پسری ذونه های قرمز زده و شدیدا خارش داره تا جایی که اینقدر خارونده بود که بقول خودش "حالش خون اومده بود" و همه معتقد بودن که مورچه نیشش زده آخه امیری رابطه حسنه و یکطرفه ایی با مورچه ها داره و بیرون حیا تو مجاورت باغ آقایی هم بالاخره یکی دو دونه مورچه پیدا میشه خلاصه هرچی میگذشت التهاب دونه ها بیشتر و خارش شدیدتر میشد و امیری ما رو بی تاب تر میکرد تا اینکه دایی جان پیشنهاد داد ببریمش بیمارستان ، خلاصه من و بابایی بردیمش بیمارستان و نظر دکتر این بود که حساسیته و به نوعی تغذیه واکنش نشون داده از اونجایی که در طول شبانه روز اقلام خوردنی های امیری در نوع خودش متفاوته و ضد و نقیضش زیاده نفهمیدیم به...
20 آبان 1391

آلبوم جدید امیری

    امیری و دوستش علی کوچولو .................................................................................................................   امیر و ارسلان(پسر دوست دایی جون) .............................................................................................       امیر و طبیعت .........................................................................................   امیر و عشق موتور( بقول خودش ماتول) ............................................................. محل کار دایی جان   محل کار مامان     ...
21 مرداد 1391

امیری و شوک جدید

خیلی وقته به وبلاگ پسری سر نزدم ، فکرم اینقدر مشغول بود که وبلاگ امیر زیر دست و پاش گم میشد البته بی خیال امیری که نبودیم. سه ماه دنبال خونه خریدن گشتیم و آخرش فهمیدیم سکه ای که ما داریم مال عهد دقیانوسه و سیصد سال خواب بودیم که قیمت مسکن دستمون نیومده و دست از پا درازتر و با دل شکسته ره دیگری در پیش گرفتیم. جابجایی و مستاجری و دنبال خونه گشتن و تو پانزده روز دو بار نقل مکان کردن رو فقط اونایی که مستاجرن واسباب کشی داشتن درک میکنن با وجود اینکه هر دو بار هم تو آپارتمان خودمون از طبقه سوم به دوم و از دوم به اول نقل مکان داشتیم اما حدود یکماه بلاتکلیفی و چه شود شودش اعصاب برامون نذاشت و رسما ده سال پیر شدیم. اما امیری گل میگه و...
21 مرداد 1391