امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیری و کارای جدید

امیری دیگه بخوبی یه انسان کامل حرف میزنه و فرهنگ لغاتش کامل شده هر چند بعضی حرفا رو خنده دار تلفظ میکنه اما دیگه میتونه راجع به هر موضوعی صحبت کنه بعضی لغات با مزه اش والژین=وازلین      گیلیشتمش=گرفتمش تنان=تنها          گوشاله=گوشواره     شیشیل=شیشه شیر     آجوش=ابجوش   شیله شوشک=شیرخشک        حطناک=خطرناک      و دیگه بلای جان حشرات شده پروانه میگیره و پرو بالش رو میکنه  و میگه پبانه که تش نداله( پروانه که ترس نداره) مورچه ها رو میگیره له میکن...
15 مرداد 1391

امیر و لغات جدید

  امیری فرهنگ لغات مفصلی داره که البته تدبیری واسه سبک تلفظشون بکار نگرفته که عبارتند از شومیه(shomaiea)=سمیه قالاقا=شکلات قلاقا(کلاغا)               موچه=مورچه       آقال(آشغال، همچنین سطل آشغال) شینب=زینب                گدو=گردو    دوجه=جوجه       شمین=زمین    بادوووون=بادوم      شیام(shayam)=سلام     آقا گگه(gege)=آقا گرگه به خودکارم میگه مووم...
8 خرداد 1391

مادر روزت مبارک

تاج از فرق فلک برداشتن ، جاودان آن تاج بر سرداشتن : در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و جاه سلیمان یافتن، شوکت و فر سکندر داشتن ، تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخر داشتن، برتو ارزانی که ما را خوش تر است : لذت یک لحظه " مادر " داشتن ! مادر عزیزتر از جانم: ...
1 خرداد 1391

اميري و واكسن 18 ماهگی

روز شنبه امیری واکسن 18 ماهگیش رو زد. درست ١٦/٢/٩١دوباره زنگ زدم شبکه بهداشتی که واکسن یکسالگیش رو زدن آخه اونجا بنظر میاد بهتر میزنن خلاصه من و بابایی امیری رو بردیم  بقول خودش آقا دوتول آپول(آقا دکتر آمپول) موقع زدنش یه جیغ و یک ثانیه گریه بود و بعدش بدو بدو و شیطونی اما دریغ از یکی دو ساعت بعد که امان از درد آپول...... با جرات نفس میکشید و اگر کسی از کنارش رد میشد داد و بیداد میکرد که مبادا تنه اون شخص به دست یا پاش بخوره و تا 24 ساعت تب داشت که تا صبخ علی الطلوع روی پاهای اینجانب ناله میکرد و سر ظهر مجبورش کردم بشینه ، زیر بار نمیرفت اما از من اصرار و از اون انکار و آخرش سنگ تموم گذاشت و یه دفعه بلند شد و لنگ لنگان قدم میزد ...
23 ارديبهشت 1391

صبح بی طلوع

الان نمیدونم ساعت چنده اما میدونم خیلی وقته منتظر طلوع افتابم چند روزی بود میخواستم بیام و عکسای سیزده بدر امسال امیرو بذارم و خبر بدم که امیری واسه بار دوم موهاش کوتاه کرد یعنی دایی جان کوتاش کرد اونم غروب سیزده بدر و با نهایت دست و پا زدنها و گریه کردنای امیر و باز کابوس حموم اینم نهایت کار     اما اون چیزی که منو تا این ساعت شب (5:30 نیمه شب)بیدار نگه داشته عذاب وجدانیه که امشب عین خوره به جونم افتاده و بیچاره م کرده و تا حالا گریه کردم و بالاخره اومدم اینجا که واسه امیر بنویسم چقدر شرمنده شم و اگر روزی من نبودم حلالیت بطلبم به عظمت این عذاب وجدانی که خواب رو از چشمم گرفته منو ببخشه خاله جون از مکه برگشت و د...
27 فروردين 1391

امیری و آنفولانزا

با تمام مراقبت های که شد اما.........  عاقبت امیر از من آنفولانزا رو گرفت و از 12 اسفند تا به امروز ما و خودش رو درگیر مساله کرد. 19 و 20 اسفند که جشن حنابندون و عروسی عمه اش بود امیری در نهایت شادی و ذوق زدگی و از طرفی تا نقطه سر خط آبریزش بینی اش این دو روز رو به سر برد و قبل و بعدش که با دو دوره داروی خفن حسابی عصبی شده بود دمار از روزگار من و افراد خونه اقایی در اورد و امروز بنظر رسید که میشه گفت خوب شده خداروشکر.   ...
9 فروردين 1391

امیرمحمد و دوری از خانه

چند روزی حالم مساعد نبود و دچار سرماخوردگی شدم تاریخ 7 اسفند ظهر آقایی اینا اومدن امیرو بردن و بعداز ظهر متوجه شدم رفته خونه خاله جون ، داداش محمد و مامانش و مادری هم خونه خاله جون مهمون بودن خلاصه تعارف کردن که اگه من حالم خوب نیست بذارم امیر شب اونجا بمونه که هم از من بهش سرایت نشه و هم من بتونم استراحت کنم. منم که در برابر تعارف ضغیفففففففف خلاصه برخلاف میل بابای امیر دو طرف قرداد به تفاهم رسیدیم که امیر شب اونجا بمونه و وسایل مورد نیازش رو بردیم در خونه خاله جون و برگشتیم و باز من رفتم درمانگاه واسه ویزیت که نظر دکتر کمافی السابق این بود که من دچار یک حساسیت شدید شدم و گرفتگی صدام و تنگی نفسم به اون مربوط میشه نه سرماخوردگی. اینجا بو...
11 اسفند 1390

امیر و یه شب برفی

امسال فقط یه شب  و واسه چند لحظه یه برف اومد که ناچارا از امیری تحت شرایط فی البداهه و فوری یه عکس گرفتیم و دیگه از اون به بعد خبر اومدن برف رو از هواشناسی اخبار شنیدیم و خودش روئیت نشد.     ...
27 بهمن 1390