امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیرمحمد به تنهایی مینشیند

امیری ظرف سه روز خودش رو مقید کرد که بدون منت بقیه و فقط و فقط با تکیه بر اراده خودش بتنهایی بشینه اینم مدرک(قابل توجه همتا: اگر یه روزی به این وبلاک سرک کشیدی ببین نه تردستیه نه چشم بندی فقط هنر بچه است که قابل شما رو نداره)   این خندیدنشم نه که بگی واسه رو کم کنیه نه همین جوری واسه دل خودش اصلاشما فکر کن الکی خوشه (دیگه چجوری بگم که یه وقت کسی به خودش نگیره خواهر)     اینجام عکس سه روز پیششه آماتور و در معرض خطر سقوط ...
31 خرداد 1390

نمونه ای از پیشرفت کار امیری

اینم نمونه ای از پیشرفت کار پسر، که نیاز به شرح نداره     عجله نکنین پیشرفت کار( ترسیدن از وسایل مرتفع و متحرکش) رو تو عکس بعدی میبینین     و توضیح آخر: عکسای این پست همه متعلق به روزای سرماخوردگی امیریه ...
31 خرداد 1390

سروکله موهای امیری پیدا شد

بالاخره بعد از مدتی انتظار سروکله موهای امیری پیداشد البته موهای پشت سرش که همچنان از تنبلی خود خشنود و بی خیال رشده شایدم دلیلش اینه که امیری واسه حرکتش خزیدن رو با پشت سر انتخاب کرده و باعث ریزش موهای پشت سرش شده ولی جای نگرانی نیست چون حرکت کردن و غلطیدن امیری به کچل بودن پشت سرش میچربه اینم چندتا از عکساش که امروز بعد مدتها تصمیم گرفتیم سری به خونه و زندگیمون بزنیم ولی بمحض رسیدنمون به خونه با مخالفت شدید امیری مواجه شدیم و گریه های گله مند اون و خجالت کشیدن ما از برگشتن دوباره به خونه آقایی(بعد ا.ون همه اصرار اونا و انکار ما) باعث شد امشب رو خونه دایی جان و در میان جمع بگذرونیم تا دل پسری رو بدست بیاریم و عکسا مال یکساعت پیشه ک...
31 خرداد 1390

اولين گفته های امیرمحمد

پنجشنبه شب 18/3/90موقعی که تو خونه آقایی همه در مورد مسائل مختلف در حال گفتگو بودن و در پی یک مکث کوتاه حضار، یهو امیر محمد گفت بابا همه با شوق و تعجب برگشتن نگاش کردن که چشمش به ما خورد و مسلسلوار ادامه داد هَ بابابابابا هَ بابابابا و ما که میخندیدیم خودشم خنده ش میگرفت و از فرط خوشحالی واسه کلمه ای که یاد گرفته تا موقع خواب ادامه داد و ذوق کرد و جمعه صبح وقتی بیدارشد دوباره شروع به تمرین کرد و در پی تشویق بقیه و جوگیر شدنش دَ دَ  رو هم اضافه کرد باز همه ذوق کردن واما طفلک هرچی بخودش فشار آورد که یه کلمه جدید دیگه ای تعارف کنه نشد که نشد فقط شد همون هَ بابا هَ دَدَ و تا امروز نهضت شعارهای کشفی امیری ادامه داره البته قبلا آقا رو...
21 خرداد 1390

امیرمحمد هفت ماهه میشود

امروز امیرمحمد هفت ماهه شد به همین مناسبت دیروز من و باباش تصمیم گرفتیم که اون ببریم جاهای دیدنی شهر تا کمی خوش به حالش بشه اونم که عشق ماشین! تا نشستیم تو ماشین هنوز درو نبسته آقا آواز خوندنش گل کرد که ای کاش این لطفش رو شامل حال ما نمیکرد مخصوصا من که دهنش بغل گوشم بود و آب دهنش که همه هیکل خودش و منو شستشو میداد و از هردستی 4 انگشت تو دهنش بود خلاصه هرجامیرفتیم یک ربعی باتعجب ما و صحنه رو نیگا میکرد و بعد با زبان خاص خودش و با فیگور راهنمای اماکن دیدنی برامون توضیح میداد وژست کار اینقدر جدی بود که ما  باورمون شده بود که تا حالا اینجاها رو ندیدیم و آقا زحمت کشیده ما رو اورده گردش علمی، و اونم کلافه از اینکه گیر دو ت...
16 خرداد 1390

ماه و مه

اینم عکسای ماه من در مه امروز داشتم عکسای امیری رو که بالغ بر 10 تا سی دیه نگاه میکردم که این سه تا رو که مربوط به 3 ماهگی امیری میشه واسه آپدیت وبلاگش میذام                       ...
12 خرداد 1390

عکسای جمعه 6 خرداد90

درسته مو ندارم خوشگل میشم اگه کلاه بذارم                   البته موهای بور! امیری با سرعت هرچه تماتر داره در میاد اونم یک دست و خوشگل این کلاه هم واسه اینه که فعلا نمیخوام از موهاش رونمایی کنم تا وقتی کاملا خوشگل درومد با یه عکس خوشگل سورپرایز بشه ( باور میکنید؟) راستی امیری داره تمرین نشستن میکنه البته وقتی با کمک ما میشینه تو ملکوت سیر میکنه و تا ولش میدی و متوجه میشه پشتیبانی نداره به علامت سقوط کمرش رو به عقب هل میده و با جیغ و گریه ما رو میترسونه ( یعنی که دارم میفتم به دادم برسین الان بی امیری میشین)     ...
10 خرداد 1390

امیری کچل میشود

موهای امیری دیگه داشت خیلی بلند میشد ، البته مخاطب من کمی تا قسمتی از موهای جلوی سرشه چون بقیه من جمله اطراف سر ، انگار تو خواب ناز زمستونی بسر میبردند و هیچ تکونی بخودشون نمیدادن، خلاصه نصفش خیلی بلند بود و دایم میرفت تو چشش( گاهی هم خودمون باقیچی به جونشون میافتادیم و اصلاح میکردیم) و از اونطرف بقیه ریزش میکردن به امید رویش دوباره! خلاصه روز جمعه تو خونه آقایي طی مشورتی که با دایی جان داشتیم( و با سوال من مبنی بر اینکه میشه امیری رو برد آرایشگاه و موهاش روکوتاه کرد؟ شروع شد و با جواب مخالفت دایی جان که نههههههههه، امیری نمیتونه درست بشينه و تحمل كنه منجر به کچل نمودن طفلک امیری شد و با یک اقدام فوری و از پیش تعیین نشده لباسای امیری رو د...
10 خرداد 1390

از نگاه تا لبخند

از نگاه تو   تا لبخند تو       فاصله دلهره من از میزان رضایتمندی تو از دنیای کودکانه ایست که ما برایت ساخته ایم دنیایی که در آن نصف روز را از دیدن پدر و مادرت محرومی( البته زیادی داریم خودمونو تحویل میگیریم چون ظاهرا امیری ککش واسه این قضیه نمیگزه و براش بود و نبود ما مهم نیست) و باقی روز را که در کنارمایی با زبان بی زبانی حرف میزنی و از نگاهت میفهمم چه میخواهی و با لبخندت میدانم که قانع شده ای من از بودن تو راضی ام و به داشته هایم قانع اما تو چه ؟ ...
8 خرداد 1390