امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

اولین درک امیر از برف

بابایی امیر محمد یک هفته ای برای امتحانات پایان ترمش رفته بود اصفهان و من و امیری بصورت شبانه روزی و بی وقفه مهمون آقایی و مادری بودیم. 20 دی بارش شدید برف همه رو هیجان زده کرده بود و امیری که فقط تو فیلم تاپالوکا هرروز با دیدن آدم برفی از من میپرسید این چیه؟ و بعد از توضیحات مفصل من دوباره سوالش رو تکرار میکرد، برف رو دیده بود ، علاوه بر هیجانی که داشت ذوق زده هم شده بود. بارش برف تا صبح و ظهر فردای اون روز ادامه داشت بطوریکه جاده مسیر خونه آقایی مسدود شد و من نتونستم سرکار برم و اون روز تو خونه موندم و زحمت شیفت کاری منم افتاد گردن یکی از همکارای مهربانم. فقط یک نکته این وسط جای سوال بود که امیری بمحض بیدار شدن و دیدن برف و شادی...
28 دی 1391

اميرمحمد و عشق جشن تولد

امیرمحمد که پارسال موقع جشن تولدش خواب بود و عکساش رو در خواب ناز ازش گرفتیم امسال در کمال بیداری جشن تولدش رو برپا داشت و اینقدر از عملیات شمع فوت کردن و تشویق دیگرا ن لذت برده بود که از اون تاریخ تا حالا شده مخل اسایش متولدین پس از خودش. و اون شمع با برکت دوسالگیش بارها و بارها روی کیک تولد دیگران نقشش رو تکرار کرده و جشن تولد دیگران رو به امیری اختصاص داده. یعنی بقول معروف بنام دیگران جشن میگیرن و به کام امیر محمد تموم میشه. رک و پوست کنده بگم که این شمع دوسالگی امیرمحمد شده ابزار کار اون و کیف من جعبه ابزار شمع، تا کسی جشن تولد دعوتمون میکنه میپره هوا و میگه آخ جون دوباره جشن تولدمه و میگه شمع منو بیار میخوام فوتش کنم و بمح...
28 دی 1391

دل نوشته مامان برای تولد دو سالگی پسر

امروز احساس من از شیشه عمر تو نازک تر است ببین، چه زیبا قلبم همچون پری از تن ققنوس در آتش عشق تو میسوزد و سبکبال با تپش ثانیه ها ، میرقصد. من در دفتر احساسم از سال 89 تقویم دیگری ساخته ام تقویمی که هر لحظه از آن ، تاریخ هزار ساله آرزوهای مرا ورق میزند. تا جایی که به شانزدهم آبان میرسد اینجا پاییز نیست ، روزی از بهار وصله تن پاییز شده است و تو شکوفه شاداب من  ، طبیب درمانگر رخسار زرد پاییزی نشسته بر بالین زندگی و نبض  خسته من در دستان کوچک تو پرپر می زند باز هم اینجا تداعی صبح آن روزی که صدای گریه ات پیچید خنده بر لبان من بخشید اینجا پاییز نیست، بهار است فرشته آسمانی من   امیرمحمد ...
24 دی 1391

امیری دو ساله

آره امیر محمد دو ساله شد و من نتونستم روز شانزدهم آبان مطلبمو براش بذارم البته کوتاهی از من نبود اشکال اینترنت بود. یه هفته ای در تب و تاب فرا رسیدن روز شکوهمند شانزدهم بودم در تمام طول عمرم اینقدر ذوق نداشتم. خلاصه روز قشنگ پانزدهم رسید و شبش تو خونه آقایی یه تولد خصوصی براش گرفتیم (تو پرانتز بگم که خونه از نظر من خونه آقایئه ، از نظر امیر خونه خودمونه مدرکم واسه اثباتش داره همین که ما عضو ثابت اون خونه شدیم و هر کس میاد و میره ما هستیم و نمیریم براش کافیه) اون شب امیری ام خیلی ذوق داشت اما با بهانه های الکی اوقات خودش و بقیه رو خراب میکرد هی باید رشوه میدادیم که همکاری کنه . کیکش شکل یه زمین فوتبال بود که توپش رو ورداشته بود و چون خامه بهش...
24 دی 1391
1