امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

دومین سفر امیری به شمال

روز 13 شهریور ساعت 6 صبح مثل سال 90 با خانواده همکارم برای بار دوم از زندگی امیرمحمد ، عازم شمال شدیم و ساعت 10:30 صبح رسیدیم قم و رفتیم زیارت و نماز و ساعت 2 دوباره راه افتادیم و شب رسیدیم گیلاوند و تو یه مدرسه مستقر شدیم ، امیری با توپش سالن مدرسه رو رو سرش گرفته بودو سردرد منو که بخاطر استرس عبور از یک جاده فرعی مرگبار که با دیدن یه صحنه تصادف وحشتناک ایجاد شده بود دوچندان می کرد خلاصه به زور و با توسل به صدای آژیر ماشین پلیس موفق شدیم بخوابونیمش و استراحت کنیم ساعت 6 صبح مجددا از جاده فیروزکوه به مسیر ادامه دادیم،  ارامش جاده ش تلافی استرس شب قبل رو بخوبی در اورد. ساعت 12 رسیدیم خزرآباد ساری و بعد از ناهار و استراحت رفتیم ...
26 شهريور 1392

امير و رويدادهای جاری

خیلی وقته نیومدم و از امیر محمد ننوشتم. این روزا فقط امیر رو میخونم از چشاش ، از نگاهش، از حرکاتش و از فکرش می دونم و می دونستم که امیر پسر احساساتیه و عاطفی و دلسوزه و نسبتا حرف گوش کن  اما نمی دونستم و دونستم که لجباز و یکدنده هم هست. تو این مدت چند بار ما رو مجبور کرد که بریم پارک، در رفتنش که مشکلی نداشتینم اما فیلش وقتی یاد هندوستان میکنه که زمان به بامداد صبح بعد نزدیکتره تو این مدت موهاش خیلی بلند شده بود و مردم تو خماری جنسیتش مونده بودن که بردیم کوتاه کردیم و برخلاف هر دفعه و به مدد توجیهات قبل از عمل با مساله به راحتی کنار اومده و با موفقیت انجام شد و دیگه اینکه عاقبت انتظار امیر سر اومد و یه سفر تقریبا دستجمعی به اراک ...
24 شهريور 1392
1