امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

روز مادر مبارک/ سال93

  مادرم خستگی ها و دلزدگی هایم از زندگی تمام می شود وقتی به روزی می رسم که بقچه دل را برایت باز می کنم ، اگر بگویم اسمت چون نام خدا دوا ،  و یادت چون یاد خدا شفاست کفر نگفته ام، همیشه هر جا به بن بست میخورم دعای تو سد راه مرا بدون آوار، ویران می کند و من ناسپاس از بار غمی که برهنه پا و خسته دل، برایم تا مقصد به دوش کشیدی و ناشکر از خدایی که بواسطه دعای توو بخاطر بزرگی خویش و نه بخاطر لیاقت من، برایم خدایی می کند پیش می روم و فراموش می کنم خدایی و مادری دلسوز از پشت پرده دلهره های من ، نگران، مترصد موقعیت دادرسی نشسته اند... تا اینکه باز سنگی در انتظار سرم ترا و خدایت را که معجزه ای چون مادر دارد یادآوری کند. مادر به ح...
30 فروردين 1393

انرژی مثبت تو خالی

اینجا رو دفتر خاطرات امیر می دونستم اما حالا می بینیم تا حرفی رو دلم میمونه فکر وبلاگ امیر مثه افساری روحم رو به اینجا میکشه ، نمی دونم بگم سنگ صبور یا یه پناهگاه واسه دل خستگیام؟ هرچی هست پاتوق دلتنگی های من و دلخوشی هام به رشد امیره چند روزیه خیلی مغشوش و ملتهبم، تازه دارم معنای التهاب رو با جسم و روح و خون و استخونم درک میکنم التهاب نه سلامته و نه زخم ، شاید علامت شروع یه خراش تا یه جراحت باشه، سر دوراهی اصلی که هزار تا راه فرعی ستاره وار احاطه ش کردن قرار گرفتم. بدجوری تو هوس خونه خریدن و رهایی از مستاجری افتادم و خیلی ها رو دیدم یعنی ندیدم ازشون شنیدم که با دست خالی رفتن جلو و خونه دار شدن من دستشونو ندیدم اما دیدم که خونه...
21 فروردين 1393

امیر به روایت تصویر با شرح اندک

تو البوم عکس امیر عکسایی دیدم که هوس کردم تو وبلاگش بذارم با شرح اندک از حدود یک سال و نیمی تا الان که حدود سه سال و نیمه است:   اینجا ساختمون اداره بابایی، همینجا منتظر مونده که باباش  کارش تموم شه ببردش خونه اقایی   اینم خواب خرگوشی پس من اینجا رو نمی دونم دقیقا سنش چقدر بود فقط می دونم اینی  که زیر پاشه "دوخخه" است امیری و دوست مهربون و سازگارش( با اخلاق امیر) لعیا خانم این عکسو هر وقت میبینم یاد یه کارت پستال میفتم که دو تا قوی خوشگل لب دریاچه تو همین حالت بودن اینجا محل ارامش امیره مغازه حاج اقا ( سر کوچه) وقتی میگم عکسای امیری رو باید فی البداهه و بدون ...
6 فروردين 1393

سال93 مبارک باد.

سال 92 با همه خوب و بدش گذشت، مثه همه اتفاقایی که تو زندگیمون گذشت و لکه  و عطرش رو تن خاطراتمون باقی موند . بدی های که لکه ش سوهان روح و خوبی هایی که عطرش جلادهنده امیدمون به زندگی است.گذشت، گذشت و چه بسیار حادثه های ریز و درشتی که از ذهن ما لبریز شد و بیرون ریخت و اما تو ظرف میزان خدا باقی موند رفتن تا رسیدن به انتهای خطی که ما هم بهش می رسیم و باید جواب پس بدیم اما به راستی کی مسئول پاسخگویی به غصه های ایست که در سال 92 ما رو سوخت؟ واقعا اینجاست که باید سرودن شعر حاصل عمرم سه سخن بیش نیست                 خام بدم پخته شدم سوختم رو یه اثر خارق العاده ...
6 فروردين 1393

امير و عشق اسب

امير به حيوونا علاقه زیادی داره و یه عالمه اسباب بازی به شکل حیوون داره منتها همشون ناقص الخلقه هستن البته ناقص الخلقه که نمیشه گفت چون طفلکیا با آمار کامل دست و پا و سر و گردن و دم و سم تحویل امیری داده میشن و یکساعت بعد کسری میارن یکی دمش نیست یکی سرش، یکی دستش و یکی پاش . ازش که میپرسی چرا اینا اینجورین میگه خوب جنگ کردن مثلا شیر زد دم اسب رو کند یا هاپو گوش زرافه رو خورد و ... اما عشق امیر به اسب و اسب دوانی عشق وافر و بی حد و حصریه بعد از دیدن فیلم اسب مشکی، اسم اسبش رو ( که در واقع یه فیل پلاستیکی قرمزه) گذاشته مشکی، این مشکی هم طفلکی از چند ناحیه کسر اندام داره اما خوب خودشو تو دل امیر جا کرده سوارش میشه و یه شمشیر دستش میگیره و چ...
20 اسفند 1392

سرباز کوچک عاشورا

امسال محرم باشکوهی داشتم، یادمه هر دو سال قبل امیر تو روزای اول محرم مریض بود( سرماخوردگی) و تب چشماشو بسته بود و جز ناله ازش نشنیدم و پارسال که شب تاسوعا نزدیک بود با گیر کردن آب نبات تو گلوش... زبونم لال روزای سختی رو که با بیماری و عمل جراحی امیر محمد سپری کردم یادم نمیره فقط ذکر یا حسین بود یا ابوالفضل تو ذهنم به این فکر میکردم که میشه محرم بیاد و امیرم رو سینه زن عمویی بکنم که جونش رو در راه لب تشنه برادرزاده هاش داد ( و این کمترین فلسفه شهادتش بود که از اول تو گوش ما خوندن و خدا می دونه چه هیبتی داشت این شهادت) و میشه لباس سیاه بر تنش کنم که الفبای عشق به حسین رو بهش آموزش بدم؟یه روز قبل از محرم رفتم و لباس سیاه براش خریدم و برد...
18 آذر 1392

تولد سه سالگی

قطرات باران، طراوت شادابی یک دل خوش از بودن ترا به زمینی که سهم من از هستی است،  هدیه می کنند.صدای تق تق باران روی شیروانی دل من ، هوس یک استکان چای داغ را به شکرانه تماشای وجود تو ، مهمان می کند. آبان نامی آشناست که من با آن سابقه دوستی سه ساله دارم.و شانزدهم این ماه نقطه عطف من و دلخوشی هایم از زندگی است. این روزها خیالم آغشته به توست و تو در وجود من حکمرانی می کنی. باز آبان شد و میتونم با صراحت بگم هر سال 12 ماه من به انتظار آبان دیگری برای قدردانی از خدا برای نعمت وجود تو و شادی بودنت ، پشت پنجره دل می نشینم. الان چند روزیه سرما خوردم حالم زیاد خوب نیست و امیری بخوبی درک کرده که نباید به من نزدیک بشه اما درکش خیلی بیشتر ا...
18 آذر 1392

دومین سفر امیری به شمال

روز 13 شهریور ساعت 6 صبح مثل سال 90 با خانواده همکارم برای بار دوم از زندگی امیرمحمد ، عازم شمال شدیم و ساعت 10:30 صبح رسیدیم قم و رفتیم زیارت و نماز و ساعت 2 دوباره راه افتادیم و شب رسیدیم گیلاوند و تو یه مدرسه مستقر شدیم ، امیری با توپش سالن مدرسه رو رو سرش گرفته بودو سردرد منو که بخاطر استرس عبور از یک جاده فرعی مرگبار که با دیدن یه صحنه تصادف وحشتناک ایجاد شده بود دوچندان می کرد خلاصه به زور و با توسل به صدای آژیر ماشین پلیس موفق شدیم بخوابونیمش و استراحت کنیم ساعت 6 صبح مجددا از جاده فیروزکوه به مسیر ادامه دادیم،  ارامش جاده ش تلافی استرس شب قبل رو بخوبی در اورد. ساعت 12 رسیدیم خزرآباد ساری و بعد از ناهار و استراحت رفتیم ...
26 شهريور 1392

امير و رويدادهای جاری

خیلی وقته نیومدم و از امیر محمد ننوشتم. این روزا فقط امیر رو میخونم از چشاش ، از نگاهش، از حرکاتش و از فکرش می دونم و می دونستم که امیر پسر احساساتیه و عاطفی و دلسوزه و نسبتا حرف گوش کن  اما نمی دونستم و دونستم که لجباز و یکدنده هم هست. تو این مدت چند بار ما رو مجبور کرد که بریم پارک، در رفتنش که مشکلی نداشتینم اما فیلش وقتی یاد هندوستان میکنه که زمان به بامداد صبح بعد نزدیکتره تو این مدت موهاش خیلی بلند شده بود و مردم تو خماری جنسیتش مونده بودن که بردیم کوتاه کردیم و برخلاف هر دفعه و به مدد توجیهات قبل از عمل با مساله به راحتی کنار اومده و با موفقیت انجام شد و دیگه اینکه عاقبت انتظار امیر سر اومد و یه سفر تقریبا دستجمعی به اراک ...
24 شهريور 1392