امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیری و باز دلواپسی

غروب پنجشنبه وقتی رفتم خونه آقایی فهمیدم بدن پسری ذونه های قرمز زده و شدیدا خارش داره تا جایی که اینقدر خارونده بود که بقول خودش "حالش خون اومده بود" و همه معتقد بودن که مورچه نیشش زده آخه امیری رابطه حسنه و یکطرفه ایی با مورچه ها داره و بیرون حیا تو مجاورت باغ آقایی هم بالاخره یکی دو دونه مورچه پیدا میشه خلاصه هرچی میگذشت التهاب دونه ها بیشتر و خارش شدیدتر میشد و امیری ما رو بی تاب تر میکرد تا اینکه دایی جان پیشنهاد داد ببریمش بیمارستان ، خلاصه من و بابایی بردیمش بیمارستان و نظر دکتر این بود که حساسیته و به نوعی تغذیه واکنش نشون داده از اونجایی که در طول شبانه روز اقلام خوردنی های امیری در نوع خودش متفاوته و ضد و نقیضش زیاده نفهمیدیم به...
20 آبان 1391

آلبوم جدید امیری

    امیری و دوستش علی کوچولو .................................................................................................................   امیر و ارسلان(پسر دوست دایی جون) .............................................................................................       امیر و طبیعت .........................................................................................   امیر و عشق موتور( بقول خودش ماتول) ............................................................. محل کار دایی جان   محل کار مامان     ...
21 مرداد 1391

امیری و شوک جدید

خیلی وقته به وبلاگ پسری سر نزدم ، فکرم اینقدر مشغول بود که وبلاگ امیر زیر دست و پاش گم میشد البته بی خیال امیری که نبودیم. سه ماه دنبال خونه خریدن گشتیم و آخرش فهمیدیم سکه ای که ما داریم مال عهد دقیانوسه و سیصد سال خواب بودیم که قیمت مسکن دستمون نیومده و دست از پا درازتر و با دل شکسته ره دیگری در پیش گرفتیم. جابجایی و مستاجری و دنبال خونه گشتن و تو پانزده روز دو بار نقل مکان کردن رو فقط اونایی که مستاجرن واسباب کشی داشتن درک میکنن با وجود اینکه هر دو بار هم تو آپارتمان خودمون از طبقه سوم به دوم و از دوم به اول نقل مکان داشتیم اما حدود یکماه بلاتکلیفی و چه شود شودش اعصاب برامون نذاشت و رسما ده سال پیر شدیم. اما امیری گل میگه و...
21 مرداد 1391

امیری و کارای جدید

امیری دیگه بخوبی یه انسان کامل حرف میزنه و فرهنگ لغاتش کامل شده هر چند بعضی حرفا رو خنده دار تلفظ میکنه اما دیگه میتونه راجع به هر موضوعی صحبت کنه بعضی لغات با مزه اش والژین=وازلین      گیلیشتمش=گرفتمش تنان=تنها          گوشاله=گوشواره     شیشیل=شیشه شیر     آجوش=ابجوش   شیله شوشک=شیرخشک        حطناک=خطرناک      و دیگه بلای جان حشرات شده پروانه میگیره و پرو بالش رو میکنه  و میگه پبانه که تش نداله( پروانه که ترس نداره) مورچه ها رو میگیره له میکن...
15 مرداد 1391

امیر و لغات جدید

  امیری فرهنگ لغات مفصلی داره که البته تدبیری واسه سبک تلفظشون بکار نگرفته که عبارتند از شومیه(shomaiea)=سمیه قالاقا=شکلات قلاقا(کلاغا)               موچه=مورچه       آقال(آشغال، همچنین سطل آشغال) شینب=زینب                گدو=گردو    دوجه=جوجه       شمین=زمین    بادوووون=بادوم      شیام(shayam)=سلام     آقا گگه(gege)=آقا گرگه به خودکارم میگه مووم...
8 خرداد 1391

مادر روزت مبارک

تاج از فرق فلک برداشتن ، جاودان آن تاج بر سرداشتن : در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و جاه سلیمان یافتن، شوکت و فر سکندر داشتن ، تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخر داشتن، برتو ارزانی که ما را خوش تر است : لذت یک لحظه " مادر " داشتن ! مادر عزیزتر از جانم: ...
1 خرداد 1391

اميري و واكسن 18 ماهگی

روز شنبه امیری واکسن 18 ماهگیش رو زد. درست ١٦/٢/٩١دوباره زنگ زدم شبکه بهداشتی که واکسن یکسالگیش رو زدن آخه اونجا بنظر میاد بهتر میزنن خلاصه من و بابایی امیری رو بردیم  بقول خودش آقا دوتول آپول(آقا دکتر آمپول) موقع زدنش یه جیغ و یک ثانیه گریه بود و بعدش بدو بدو و شیطونی اما دریغ از یکی دو ساعت بعد که امان از درد آپول...... با جرات نفس میکشید و اگر کسی از کنارش رد میشد داد و بیداد میکرد که مبادا تنه اون شخص به دست یا پاش بخوره و تا 24 ساعت تب داشت که تا صبخ علی الطلوع روی پاهای اینجانب ناله میکرد و سر ظهر مجبورش کردم بشینه ، زیر بار نمیرفت اما از من اصرار و از اون انکار و آخرش سنگ تموم گذاشت و یه دفعه بلند شد و لنگ لنگان قدم میزد ...
23 ارديبهشت 1391

صبح بی طلوع

الان نمیدونم ساعت چنده اما میدونم خیلی وقته منتظر طلوع افتابم چند روزی بود میخواستم بیام و عکسای سیزده بدر امسال امیرو بذارم و خبر بدم که امیری واسه بار دوم موهاش کوتاه کرد یعنی دایی جان کوتاش کرد اونم غروب سیزده بدر و با نهایت دست و پا زدنها و گریه کردنای امیر و باز کابوس حموم اینم نهایت کار     اما اون چیزی که منو تا این ساعت شب (5:30 نیمه شب)بیدار نگه داشته عذاب وجدانیه که امشب عین خوره به جونم افتاده و بیچاره م کرده و تا حالا گریه کردم و بالاخره اومدم اینجا که واسه امیر بنویسم چقدر شرمنده شم و اگر روزی من نبودم حلالیت بطلبم به عظمت این عذاب وجدانی که خواب رو از چشمم گرفته منو ببخشه خاله جون از مکه برگشت و د...
27 فروردين 1391

امیری و آنفولانزا

با تمام مراقبت های که شد اما.........  عاقبت امیر از من آنفولانزا رو گرفت و از 12 اسفند تا به امروز ما و خودش رو درگیر مساله کرد. 19 و 20 اسفند که جشن حنابندون و عروسی عمه اش بود امیری در نهایت شادی و ذوق زدگی و از طرفی تا نقطه سر خط آبریزش بینی اش این دو روز رو به سر برد و قبل و بعدش که با دو دوره داروی خفن حسابی عصبی شده بود دمار از روزگار من و افراد خونه اقایی در اورد و امروز بنظر رسید که میشه گفت خوب شده خداروشکر.   ...
9 فروردين 1391