امیری و دلتنگی
یه چند روزی آقایی رفته بود مشهد و امیر به هر گوشی موبایلی میرسید چپه میذاشتش در گوشش و میگفت اوووو(الو) آقا و بعد گوشی رو برمیداشت میگفت کو؟
البته آقایی هم روزی دو سه بار زنگ میزد حال امیری رو میپرسید و باهاش حرف میزد و ازش میخواست صدای مرغ و خروس رو در بیاره
امیری هم از قول نامعروف مرغ میگفت قده قده قا
و از قول خروس میگفت قولی قولی قو
و صدای گربه رو هم جدیدا میگه بوووووو
و صدای هرچی پرنده رو میگه قا قا قا
خلاصه تا زنگ درو میزدن همه میگفتن آقا اومد و امیری با گریه و خنده تا دم در چاردست و پا میدوید و ناکام برمیگشت تا اینکه یه روز( یکشنبه هفته پیش)آقایی واقعا زنگ درو زد و هرچی ما گفتیم آقا اومد امیری محل نداد و با گریه اعلام اعتراض کرد و نشون داد دیگه خسته شده از این همه شوخی بیمزه
و وقتی آقایی از دراومد امیری از زور هیجان در پوست خودش نمیگنجید و آقایی براش یه عقاب اورده که به زیر سقف آویزونش کردن و دائم در حال پرواز و قاقا کردنه و خودشم باز وبال گردن آقایی شده
اینم عوارض نیکی بیش از حده که گریبانگیر آقایی شده دیگه...