امیرمحمد و دوری از خانه
چند روزی حالم مساعد نبود و دچار سرماخوردگی شدم تاریخ 7 اسفند ظهر آقایی اینا اومدن امیرو بردن و بعداز ظهر متوجه شدم رفته خونه خاله جون ، داداش محمد و مامانش و مادری هم خونه خاله جون مهمون بودن خلاصه تعارف کردن که اگه من حالم خوب نیست بذارم امیر شب اونجا بمونه که هم از من بهش سرایت نشه و هم من بتونم استراحت کنم.
منم که در برابر تعارف ضغیفففففففف
خلاصه برخلاف میل بابای امیر دو طرف قرداد به تفاهم رسیدیم که امیر شب اونجا بمونه و وسایل مورد نیازش رو بردیم در خونه خاله جون و برگشتیم و باز من رفتم درمانگاه واسه ویزیت که نظر دکتر کمافی السابق این بود که من دچار یک حساسیت شدید شدم و گرفتگی صدام و تنگی نفسم به اون مربوط میشه نه سرماخوردگی. اینجا بود که بابای امیری بنای دبه درآوردن رو گذاشت و گفت پس بریم امیرو بیاریم حساسیت که مسری نیست و من مخالفت کردم چون اصلا نمیتونستم اونو بخوبی نگه دارم و احتیاط شرط عقل بود نمیخواستم اونم مریض شه.
خلاصه امیر اون شب موند و بعد از حدود 36 ساعت برگشت خونه و تحقیقات حاکی از اون بود که هیچ کس دل خوشی از امیر و شیطنتش توی اون شب مهمونی و دور از وطن نداشته اما واسه من واقعا سخت بود
امیری ان شاء ا... هیچوقت جات رو تو دنیا خالی نبینم.
امروزم که آقایی و مادری اومدن امیرو ببرن موقع رفتن آقایی گفت لباسای امیرو بپوشون تا با ماشین خودم ببرمش بعد امیر یه نگاهی به آقایی و مادری انداخت و نگاهی به من و گفت نه منم آدانس یعنی نه مریم با اینا نمیرم زنگ بزن آژانس بیاد
و مادری که خیلی بهش برخورده بود تا تونست بهش بدو بیراه گفت تصورشم خنده داره فرض کنیم آقایی ماشین اورده امیرو ببره اما اون مخالفت کنه و آژانس بیاد امیرو ببره و اونا پشت سر ماشین آژانس مهمونشونو بدرقه کنن