امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیرمحمد و دوری از خانه

1390/12/11 15:07
338 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی حالم مساعد نبود و دچار سرماخوردگی شدم تاریخ 7 اسفند ظهر آقایی اینا اومدن امیرو بردن و بعداز ظهر متوجه شدم رفته خونه خاله جون ، داداش محمد و مامانش و مادری هم خونه خاله جون مهمون بودن خلاصه تعارف کردن که اگه من حالم خوب نیست بذارم امیر شب اونجا بمونه که هم از من بهش سرایت نشه و هم من بتونم استراحت کنم.

منم که در برابر تعارف ضغیفففففففف

خلاصه برخلاف میل بابای امیر دو طرف قرداد به تفاهم رسیدیم که امیر شب اونجا بمونه و وسایل مورد نیازش رو بردیم در خونه خاله جون و برگشتیم و باز من رفتم درمانگاه واسه ویزیت که نظر دکتر کمافی السابق این بود که من دچار یک حساسیت شدید شدم و گرفتگی صدام و تنگی نفسم به اون مربوط میشه نه سرماخوردگی. اینجا بود که بابای امیری بنای دبه درآوردن رو گذاشت و گفت پس بریم امیرو بیاریم حساسیت که مسری نیست و من مخالفت کردم چون اصلا نمیتونستم اونو بخوبی نگه دارم و احتیاط شرط عقل بود نمیخواستم اونم مریض شه.

خلاصه امیر اون شب موند و بعد از حدود 36 ساعت برگشت خونه و تحقیقات حاکی از اون بود که هیچ کس دل خوشی از امیر و شیطنتش توی اون شب مهمونی و دور از وطن نداشته اما واسه من واقعا سخت بود

امیری ان شاء ا... هیچوقت جات رو تو دنیا خالی نبینم.

امروزم که آقایی و مادری اومدن امیرو ببرن موقع رفتن آقایی گفت لباسای امیرو بپوشون تا با ماشین خودم ببرمش بعد امیر یه نگاهی به آقایی و مادری انداخت و نگاهی به من و گفت نه منم آدانس  یعنی نه مریم با اینا نمیرم زنگ بزن آژانس بیادابرو

و مادری که خیلی بهش برخورده بود تا تونست بهش بدو بیراه گفت تصورشم خنده داره فرض کنیم آقایی ماشین اورده امیرو ببره اما اون مخالفت کنه و آژانس بیاد امیرو ببره و اونا پشت سر ماشین آژانس مهمونشونو بدرقه کنن سوال

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الیسا
14 اسفند 90 17:04
دوری از بچه خیلی سخته مریم جون . مریم جون خودت بهتری؟





مرسی الیسا جون من خوب شدم اما امیری بالاخره مبتلا شد
مامان سونیا
14 فروردین 91 13:51
گل پسر کاکل به سر ما چطوره حالش خوبه