امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیری و شوک جدید

1391/5/21 13:40
631 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته به وبلاگ پسری سر نزدم ، فکرم اینقدر مشغول بود که وبلاگ امیر زیر دست و پاش گم میشد

البته بی خیال امیری که نبودیم.

سه ماه دنبال خونه خریدن گشتیم و آخرش فهمیدیم سکه ای که ما داریم مال عهد دقیانوسه و سیصد سال خواب بودیم که قیمت مسکن دستمون نیومده و دست از پا درازتر و با دل شکسته ره دیگری در پیش گرفتیم.

جابجایی و مستاجری و دنبال خونه گشتن و تو پانزده روز دو بار نقل مکان کردن رو فقط اونایی که مستاجرن واسباب کشی داشتن درک میکننآخ

با وجود اینکه هر دو بار هم تو آپارتمان خودمون از طبقه سوم به دوم و از دوم به اول نقل مکان داشتیم اما حدود یکماه بلاتکلیفی و چه شود شودش اعصاب برامون نذاشت و رسما ده سال پیر شدیم.

اما امیری گل میگه و گل میخنده

او چه داند خانه چیست؟فقط منو دپرس ببینه دلش میگیره که ما هم واسه شادی بچخ ظاهرمون رو زدیم به طبل بی عاری که آنهم عالمی دارد(هرچند که از عالمش متنفرم).

الانم وسایل کف اتاقها تلمبار شده و قراره دو روز مرخصی بگیریم و زندگیمون رو سروسامون بدیم.

و اما

تو این مدت امیری نگو بلا بگو.... موی بلندددددددددد

بله موهاش بلند شده بود و هر کی میدید دو تا سوال داشت در یک سوال

پسره موهاش مثه دختراس یا دختره لباس پسرا رو پوشیده؟

تو این گیر و ویر و اعصاب خوردی باید هی جنسیت بچخ رو واسه مردم جار میزدیم

این شد که دایی جان زحمت کشید یه نوبت آرایشگاه واسه امیری گرفت و من امیرو با خودم بردم اداره ( که واقعا به اندازه یک سفر انتالیا خوشگذرونی کرد و شاد زیست) و بعد از اون با دایی جون قرار گذاشتیم و رفتیم ارایشگاه

که انداختن پیشبند همانا و جیغ های بنفش پسری همان

خلاصه من و باباش و دایی جان شیفتی پسری رو بغل کردیم و دلداری دادیم و وعده و وعید بخشیدیم که تاثیر چندانی نداشت و خلاصه فقط واسه رفع تکلیفی فر موهاش زده شد و من و دایی جان بردیمش خونه

اینبار حموم کردنش فیلم سینمای وحشت شد

بهرحال بقول خودش تموم شد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)