امیری و باز دلواپسی
غروب پنجشنبه وقتی رفتم خونه آقایی فهمیدم بدن پسری ذونه های قرمز زده و شدیدا خارش داره تا جایی که اینقدر خارونده بود که بقول خودش "حالش خون اومده بود"
و همه معتقد بودن که مورچه نیشش زده آخه امیری رابطه حسنه و یکطرفه ایی با مورچه ها داره و بیرون حیا تو مجاورت باغ آقایی هم بالاخره یکی دو دونه مورچه پیدا میشه
خلاصه هرچی میگذشت التهاب دونه ها بیشتر و خارش شدیدتر میشد و امیری ما رو بی تاب تر میکرد تا اینکه دایی جان پیشنهاد داد ببریمش بیمارستان ، خلاصه من و بابایی بردیمش بیمارستان و نظر دکتر این بود که حساسیته و به نوعی تغذیه واکنش نشون داده از اونجایی که در طول شبانه روز اقلام خوردنی های امیری در نوع خودش متفاوته و ضد و نقیضش زیاده نفهمیدیم به چی حساس بوده اما نبات، خرما، بادمجون، گوجه و چند قلم جنس حساسیت زا تو لیست سیاه دو روزه بود و مهمتر از هم بی حد و حصری شیر پاکتی که در طول روز به مرز شش و هفت تا میرسه اونم با مواد نگهدارنده قوی
خلاصه امیری که نگفته بودم یه مدتیه تو هوس آمپول افتاده و تا تقی به توقی میخوره میگه "کاشکو(کاشکی) بلم آقا دکتول یه آمپولی بژنه" به آرزوی واهی خودش رسید و آمپوله رو زد و فقط یه جیغ موقع فرورفتن نیدل کشید و بعدش شروع کرد به مصاحبه با خانم پرستار و فلسفه آویزون کردن زنجیرهای نصب سرم رو پرسید و این گفتمان ادامه داشت تا داخل ماشین( و مخاطبش معلوم نبود بعد از ترک اتاق تزریقات کی بود).
اومدیم خونه و میگفت من دیگه نمیتونم راه برم پام خراب شده و بعد از کسب اطمینان از ناحیه ما بلند شدو یه دور دور خونه دوئید و بعد تا حالا داره دارو مصرف میکنه و بهتر شده البته دیشب به پزشک متخصصش زنگ زدیم و نظر ایشون این بود که اگه کمتر شده نیازی به ویزیت نیست و بنا رو روی همون حساسیت بذاریم چون اگر مشکل داخلی بود که الان تب و بی حالی هم باید داشته باشه
امروز که بهتر بود البته مادری هنوزم استرس داره و نگرانه اما توکل به خدا