امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیرمحمد در آغاز سال 92

1392/2/2 14:42
530 بازدید
اشتراک گذاری

 

سال جدید از راه رسید. امیرمحمد با درک بیشتری از بهار نسبت به سال قبل به استقبال رفت. ما که تا لحظه آخر اداری روز بیست و هشتم سر کار بودیم و همه خریدهامون مونده بود واسه دوروز آخر پایانی سال با استرس شلوغی خیابونها و اصرار گل پسر به همراهی مون تو بازار همهمه شب عید روانه خیابون میشدیم و امیر محمد با نهایت سرور و شادمانی از گوناگونی بازار و خیابونا لذت میبرد و تاکید میکرد که دیگه بی خیال کار و اداره بشیم و هر روزمون رو در معیت ایشون به خیابون گردی بگذرونیم

قبل از تحویل سال ازش خواستم که با هم سفره هفت سین رو بندازیم( میخواستم کلاه سرش بذارم که تحت نظرم باشه و ازش غافل نشم) کلاه سرم رفت و روانیم کرد تا من میرفتم واسه یکی از اقلام هفت سین پسرک ترقه و موشکش رو میذاشت سری بعد که ترقه و موشک اونو میبردم و با یه سین دیگه برمی گشتم تفنگ و فشنگش رو گذاشته بود کبریت و فندک، قاشق و چنگال و چاقو، جورابای نشسته خودش و بابش، چکمه های زمستونیش و....

خلاصه تو هر چند بار ترددی که یه سین می اوردم و یه قلم از ابزار توحش ( اونم رو سفره هفت سیییییییین) بر می داشتم موفق میشدم یه قلم از ان چیزی که مرسوم بود سر سفره بندازم

بعدش امیری بود و کت و شلوارش و خنده های اطرافیان و ذوق کردن خودش که فکر می کرد دیگه واقعا دوماد شده

و مهمون اومدن و مهمونی رفتن و پشت سر مهمونا گریه کردنش و به زور برگکردوندنش از مهمونیا برنامه عیدمون شد و دوربین فقط در محاصره دست های شکلاتی امیر بود و از قوزک پا و پیشونی افراد و در و دیوار و خیلی چیزای دیگه که واقعا نتونستیم هویتشون رو تشخیص بدیم ، رم دوربین رو پر کرد و مهلت نداد حتی چند تا عکس از خودش بگیریم تا چشش به دوربین میفتاد با جرقه شیطنت امیز برق چشاش میگفت نه نه نه من از شما میگیرم و بعدش گریه های سیل اساش کار خودش رو میکرد و در مقابل مظلوم نمایی ما واسه گرفتن دوربین  زود خاموشش میبکرد و میگفت آآآآ شارژش تموم شد.

سیزده بدرم باز تو باغ آقایی خودش رو قاطی بازی بقیه کرد بطوریکه تیم مقابل بخاطر مراعات کردن حال امیری و مواظبت کردن از اصابت نکردن توپ به بدنش پیه باخت پی در پی رو به بدنشون مالیده بودن و روی یه برد فرمالیته رو هم به چش ندیدن .

چند تا عکس هایی که با وعده و وعید  ازش گرفتیم میذارم

 

اینجا در حال حمله برای گرفتن دوربین بود چشمتون لحظه بعد از گرفتن این عکس رو نبینه

همه عکسا رو تو باغ آقایی گرفتیم

و اينم عكساي سیزده به در

اینجا که می گفت پیر شدم ، کمرم درد میکنه، نمیتونم راه برم

این زغال ها هم آثار به جا مونده از بساط جوجه کباب آقاییه اون موقع امیر هنوز پیر نشده بود و جوون بود هی باید با کتک از کنار آتیش جمعش میکردیم آخه جوون فعالی بود

         

      

            

            

 

         اينجا هم كه ادای حمید رو تو فیلم پنجمین خورشید درآورده ( عاشق ادا درآوردنه)

  

 

 

 

 

 

 

 

                

 

            

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

علامه كوچولو
28 فروردین 92 12:03
سلام امروز قصد دارم به همه محمدهاي وبلاگي سلام كنم: سلاااااااااااااااااااااااااااااام خوشحالم از اشناييتون
ghadri
28 فروردین 92 15:26
سلام عكساي جالبي رو تووبلاگ گذاشتين چرا علفاي دور وبر درختا رو بيل نميزنيد درختا تون ميوه نميدن
«فائزه»دختردايي دينا
28 فروردین 92 17:36
سلام ميشه به وبلاگ ما بياين و نظر بذارين؟ممنون ميشم !اگه خواستين لينك كنين!