امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

ذهن خسته من

1392/3/2 14:40
445 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم چی باید بنویسم، دستم خسته نیست شاید به اندازه تمام روزهای زندگیم بتونه بنویسه اما ذهنم خسته است. فکرم خسته و بیماره!

این وبلاگ امیرمحمده تو ابهامش موندم که جاش هست عقده هامو به یه صفحه از واقعیت این دنیای مجازی بریزم یا نه؟هست یا نیستش رو نمیدونم خیلی وقته نیومدم اینجا چون فکرم داغون بود و حوصله حتی اینجا رو نداشت و الان افکار دیوانه من منو با خودش کشوند تا اینجا اونم کشان کشان و خراش دیده

این روزا مشکلات با هجوم وحشیانه اش به افکارمون امان ازمون بریده و من مشکل خودمو فراموش کردم از غصه مشکلات دیگری و اونا هم همینطور.

امیرمحمد نیاز به عمل جراحی داره اینو سونو گرافی با یه ضربه محکم تو دهنم کوبیده و منتظر نوازش جواب ام آر آی هستم ، دارم محبت و لطف خدا رو گدایی میکنم تا ببینم دست کرمش چقدر جوابگوست.

لحظه های غریبانه خودم و امیر محمد رو تو یه شهر غریب فراموش کردم لحظه ای که امیر آنژیوکت رو تو دستش گرفته بود و براش آواز میخوند و فکر میکرد الان مثه ساعت میبندند رو دستش و نمیدونست قراره تو رگ خودش و تو قلب مامانش فرو بره، لحظه ای که با تزریق ماده بیهوشی خیالم از بابت امیر و چشمای وحشت زده اش راحت شد که دیگه نمیفهمه چی سرش میاد، لحظه ای که پرستار سراسیمه اومد دکتر بیهوشی رو صدا زد و من داشتم میمردم اما حتی حوصله اشک و دعا و دنیا رو نداشتم. لحظه ای که متوجه شدم پسرم تو دستگاه به هوش اومده و از ترسش اینقدر گریه کرده که خلط گلوش تا مرز خفگی اونو پیش برده و دوباره بیهوشی و لحظه ای که منو صدا زدن و پسر بیهوشم  رو تحویلم دادن و نیم ساعت انتظار برای بهوش اومدنش. تو ذهنم ذکر صلوات میگفتم اما رو زبونم نمیدونم چی میچرخید.و تا الان و نمیدونم تا کی استرس پاسخ ام آر آی.

اینا همه فراموشم شد وقتی قطره قطره غم از چشمان مادرم رو قلبم چکید و دیدم اونم مثل من نگرانه وقتی نگرانی کل خانواده مو دیدم که نمیدونن این وسط غم کی رو بخورن.

فقط اومدم بگم یاعلی، یا علی، یاعلی

و ازش بخوام غم و غصه رو از رو دل هممون ورداره به برکت شب تولدش سلامت و خوشدلی به پدر و مادر و خواهر و برادرام بده که این روزا جز به خدا و الطافش فکر نمیکنن و هیچوقت ناشکرش نبودن

میخوام از ته دلم دو رکعت نماز حاجت  به دستور امام رضا بخونم با نیت برقراری ارامش به زندگی هممون به نیت برطرف شدن مشکلاتی که الان مثه یه خیل سرباز ناوارد جلو چشمام رزه نابسامانی دارن به نیت سلامت و حل مشکلات دایی ها و خاله های امیر به نیت مادری و آقایی و بعدش سلامتی امیرمحمد.

نمیدونم اگه عمری باشه بعدش میام و چی مینویسم اما دلم روشنه مثل یه آیینه که وقتی میشکنه هزار تا آیینه میشه دلم هزار تا آیینه است که توش قدرت خدا و لطف ائمه اطهار رو میبینم. دلم روشنه به روشنی باوری که به الله اکبر دارم به روشنی باوری که به لا الله الا الله دارم و به روشنی باوری که به استجابت دعای مادر دلشکسته دارم

خدایا اگه من بعنوان یک مادر سهمی از بهشتت دارم به قیمت آرامش و سلامتی کسانی که مدنظرم هستن میفروشم. یا ببخش یا بخر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)