امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

دایی جان رفت اراک

1392/4/12 12:58
295 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دایی جان اسباب کشی کرد و رفت اراک، با وجود تمام دلتنگی که دارم خوشحالم که از محل جدید کارش راضی و خرسنده و فقط تو ذهنم روزی رو که به امید خدا به شهرمون بر میگرده تجسم میکنم.

آقایی اینا شنبه رفتن مشهد و ما مطابق معمول خونه اوناییم دیشب فکرم انبوه سازی داشت انبوهی از خیالات و اوهام، ناباوری و باور. فکر اینکه اگر امیر سر راه خونمون بهانه خونه دایی رو گرفت چطوری حالیش کنم که دایی جون رفته اراک؟ اگر صبح بلند شد و گفت پاشو بریم اداره دایی جون چطوری بفهمونم که نمیشه؟هرچند میگه که منم میخوام برم اراک اما تصورش از اراک چی میتونه باشه؟دیشب چشمام تو تصور کوچه غبارآلود امتداد جاده رو گم کرده بود این جاده تا کجا به دایی جان غربت هدیه میکنه نمیدونم اما ما بی رابطه با جاده و با تصور رفتن اونا غریب شدیم چه قشنگ میگه مریم حیدرزاده : تو رفتی من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

امروز میتونستم تا قبل از رفتنشون برم دیدنشون اما چشمام جرات دیدن رفتنشونو نداشت و دلم نمیتونست گواه بدرقه مسافرایی باشه که گاهی نیمه های شب امیرو میبردم خونشون، نمیخواستم اشکامو رو کنم ، منتظر عادت این فاصله هام تا دوباره با رویی پر از خنده بهم سلام کنیم و با لبخندی تکون دادن دستمونو نماد خداحافظی قرار بدیم، امروز تو اداره نتونستم حریف گستاخی اشکام باشم مخصوصا وقتی که به مادر جون زنگ زدم و گریه میکرد.

به سرمون زده بود که خونه دایی جون رو اجاره بگیریم که تا جایی که در توان دارم ازش مواظبت کنم اما سوای روحیه خودم که نمیخواستم روزی هزار بار جای خالی دایی جان و زن و بچشو ببینم و دلتنگ بشم فکر امیر که هی تو خونه قدم بزنه و صدا بزنه دایی جان؟ پریسا؟ .... و بپرسه پس دایی جان اینا کجان؟ باعث شد که به بهانه های دیگه ای خودمو منصرف کنم اما خوشحالم که به جای دایی جان ، خاله سمیه تو اون خونه نشسته و سر مسیرمون واسه مرتفع شدن بهونه امیر میتونیم سری بهشون بزنیم.

خدا رو شکر که دایی جان از سمت جدید، اداره جدید و همکارای جدیدش فوق العاده راضیه

خداروشکر که شهر نزدیکیه و میشه زود به زود دیدشون ( هرچند واسه خانواده عاطفی ما حتی این مسافت غیرقابل هضمهقهر)

فقط از خدا میخوام  خانواده دایی جان هر کجا که هستن سلامت و تندرست و موفق باشن و عمر باعزتی به همه مون بده تا دوباره بازگشت دایی جون رو به شهرمون ببینیم و هممون شاد و سلامت دور هم جمع بشیم.

راستی از امروز با شعار

ایاک نعبد و ایاک نستعین

                                     رفتم تو کار قانون جذبچشمک

وقتی به چیزی فکر می کنی ، چه آن چیز را بخواهی و چه نخواهی ،همین فکر

کردن وهمین تمرکزکردن روی آن چیز باعث می شود که بلافاصله در بخشی از

کائنات آن چیز واقعی شود!این یعنی ما انسان هادر درونمان از یک قابلیتی

برخورداریم به نام قدرت تبدیل فکر و نیت به اشیا و اتفاقای حقیقی و واقعی و فیزیکی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)