امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

انرژی مثبت تو خالی

1393/1/21 13:46
330 بازدید
اشتراک گذاری

اینجا رو دفتر خاطرات امیر می دونستم اما حالا می بینیم تا حرفی رو دلم میمونه فکر وبلاگ امیر مثه افساری روحم رو به اینجا میکشه ، نمی دونم بگم سنگ صبور یا یه پناهگاه واسه دل خستگیام؟ هرچی هست پاتوق دلتنگی های من و دلخوشی هام به رشد امیره

چند روزیه خیلی مغشوش و ملتهبم، تازه دارم معنای التهاب رو با جسم و روح و خون و استخونم درک میکنم التهاب نه سلامته و نه زخم ، شاید علامت شروع یه خراش تا یه جراحت باشه، سر دوراهی اصلی که هزار تا راه فرعی ستاره وار احاطه ش کردن قرار گرفتم.

بدجوری تو هوس خونه خریدن و رهایی از مستاجری افتادم و خیلی ها رو دیدم یعنی ندیدم ازشون شنیدم که با دست خالی رفتن جلو و خونه دار شدن من دستشونو ندیدم اما دیدم که خونه دار شدن . الان چند سالیه که با ریاضت دنبال قیمت مسکن می دوئیم و بهش نمی رسیم بقول یکی از دوستان که میگه حکایت من و خونه حکایت جن و بسم الله است و می دونم فقط اونایی که مستاجرن این حرفا رو درک میکنن نه بخاطر اینکه از زندگی و بچت وا میمونی و سر برج میریزی به حساب صابخونه ( که اونم بالاخره تلاش کرده و خونه خریده و گذاشته در اختیار بی خانمان ها) بخاطر استرس نزدیک شدن به موعد سررسید قرارداد و خانه به دوشی و کم آوردن بعضی از وسایل واسه خونه جدید و اضافه موندن بعضی دیگه و جا نداشتن واسه نگهداریش، بخاطر اینکه واسه کوبیدن یه میخ رو دیوار حادثه بهشت و جهنم و چه کنم نکنم فکرت رو مشغول میکنه. بخاطر اینکه نمی تونی رنگ دلخواهت رو بزنی به دیوار و بقول امیری حالشو ببری. بخاطر اینکه اگه سقفت چکه کرد، اگه دیوارت نم داد، اگه... و اگه... و اگه... و هزار تا اگه دیگه باید کسب تکلیف کنی و سلب اختیاری که چیکار کنی، البته و خدائیش صاحبخونه ما که جای گله نداره و همه جوره باهامون راه اومده با این وجود همه دوس دارن لذت چاردیواری اختیاری رو بچشن نمیگم مزه چون نچشیده می دونم لذیذهمتفکر

خلاصه رو طلاها و یه واحد مسکن مهر و کلی وام که تو چند سال بعد ازدواجمون گرفتیم یه حساب شل و وارفته وا کردیم و دنبال خونه ای در حد وسعمون هستیم این همه حاشیه پردازی واسه اینه که بگم:

امروز با هدف کسب انرژی مثبت از زبون بچه از امیر پرسیدم امیر بنظرت ما خونه دار میشیم؟

گفت: مگه ما خونه نداریم اینهاش دیگه( و به در و دیوار اشاره کرد)

گفتم نه این مال ما نیست مال صابخونه مونه گفت: خوب پس چرا خودش توش نیست؟

گفتم خوب خودش بازم خونه داره اینو داده به ما که توش بشینیم که تو خیابون نمونیم

گفت : تو خیابون که بهتره توش پر مغازه است صدا گنجشکا میاد یه عالمه ماشین توشه و ...

گفتم خوب اونوقت شبو چجوری بخوابیم؟

گفت چادر مسافرتی که داریم میریم توش میخوابیم

گفتم نه باید تو خونه باشیم سرما میخوریم

گفت اگه سرما خوردیم استافین( استامینوفن) و کتیفن( کتوتیفن) میخوریم سریع خوب میشیم

گفتم امیر جان دعا کن یه خونه خوب گیرمون بیاد و بخریم بگو خدایا ما یه خونه میخوایم بهمون بده

گفت مگه خدا خونه فروشه؟ باید بری از مغازه بخری

گفتم خوب خدا باید بهمون کمک کنه بهمون پول بده تا بخریم گفت: خدا پولاشو کجا میذاره ؟

هیچی دیگه فکر کردم اگه بخوام ادامه بدم نه تنها انرژی مثبتی عایدم نمیشه بلکه به بن بستی می رسم که  جوابی واسه سوالای پسری نیست و خودمم میرم تو فازی پر از سوال در مورد ذات خدا

گنجشکایی رو که بر اثر سوالات امیر دور سرم میچرخیدن و جیک جیک میکردن پروندم و گفتم امیر ما خونه دار میشیم یا نمیشیم

گفت نمیشیم مامان ولش کن پاشو یه لیوان لیموناد بیار حالشو ببریم

خلاصه لیمونادو آوردم و امیر حالشو برد و من همچنان در خم کوچه افکار ساینده خودم دست و پا زدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرشیدا
21 فروردین 93 13:52
آی گفتی بخدا منم دو ماه دیگه تا تخلیه مونده شب تا صبح خواب ندارم یه آلونک از خودت داشته باشی حداقلش اینه شبا راحت میخوابی عزیزم خدا کمک همه مستاجرا بده خونه دار بشن اگه مستاجری سخت نبود واسه خونه دار شدن مردم تو روضه ها و دعاها دعا نمیکردن