امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

به لطف خدا فوق قبول شدم.

1393/2/30 13:32
465 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی وقتا، خیلی فکرا تو سر ادمه و خیلی حرفا تو دلشه ، بطوریکه سر آدم شلوغه در حینی که بیکار نشسته و دلش پره ولی تنگ نیست بازم واسه لبریز شدن جا داره در حد یه دریا یا یه اقیانوس.

گاهی فکر میکنم حروف الفبای فارسی کفاف بیان چیزایی که تو ذهن آدماست نمیده و بهتر بود مثل کشورچین یک عالمه حرف داشته باشیم ، بعدش فکر میکنم این سی و دو تا رو به زور حفظ شدم چطوری 5000 تا حرفو به ترتیب حفظ کنم؟

نیکوس کازانتزاکیس میگه من در زندگی فقط 26 سرباز فلزی کوچک دارم که می ترسم با بازی با کلمات (چیدمان نادرستشون )سخن رو به ابتذال بکشانم منظورش 26 حرف الفبای انگلیسی بوده ، حروف فلزی چاپی که ابتکارش از گوتنبرگ به جهان اطلاعات به ارث رسیده، حالا من موندم و یه کیبورد پر از حرف اما نمی دونم با چه ترتیبی رو حروف کلیک کنم که اون چیزی که میخوام بنویسم  بدست بیارم عیب دلیت کردن تو تایپ اینه که آدم شمار تلاشش رو برای خلق یه جمله دلخواه از دست میده برا همین دیرتر قانع میشه.

قبلا می نوشتم رو کاغذ و بعد به مدد خودکار به راحتی خط می کشیدم و دوباره می نوشتم ظاهر قشنگی نداشت اما آخرش جمله ای در سطح توقع خودم می نوشتم .

خیلی دارم حاشیه می رم میخوام بگم خدا دوباره لطفی کرد و در مقابل شب نخوابی های من و مطالعاتم زیر نور چراغ مطالعه واسه مدت هر چند کوتاه ، یه عدد باورنکردنی  25 که اصلا فکرشو نمی کردم جلوی رتبه کارشناسی ارشد من عطا فرمود و لطف خودش رو از ظرف وجود من لبریز کرد و سرو کارم رو برای مجوز گرفتن ادامه تحصیل با بندگانی از خودش قرار داد که از جنس دریا بودند آبی و صادق و آرامبخش و بدون هیچ غم و غزلی در نهایت لطف و همکاری، شرایط رو واسم هموار کردن که من همین جا از همشون تشکر می کنم از همکارام گرفته تا معاونت و  ریاست محترم سازمانمون که با همکاریشون شادی رو به دل من هدیه دادن و یک عمر منو دعاگوی خودشون کردن ، امیدوارم همشون موفق باشن از من دعایی ساخته است و از خدا دگرگونی حالی به حالی به بهترین احوال که برای همشون از صمیم قلب آرزومندم .

حالا من موندم و فکر امیر، که اگه عمری باشه و خدا توفیق بده بخوام دو روز در هفته امیرو تنها بذارم چه شود؟ که وقتی بهش گفتن امیر مامانت فوق قبول شده و میخواد بره دانشگاه گفت چه بد؟

گفتم چرا گفت تا حالا اداره و حالا دانشگاه من اصلا مامان ندارم

امیر جان اگه یه روز بزرگ شدی و مامان نداشتی و اینو خوندی، بدون  و بفهم و درک کن خلقت انسان بی حکمت نیست، بدان فلسفه زندگی زنده بودن نیست زندگی کردنه

مامان نمی خواست با مدرک 10 سال پیش که الان کلی تغییر و تحول تو رشته ش بوجود اومده با فلسفه کار و حقوق سر ماه زندگی کنه من درس خوندن رو با مقیاس مدرک و مقطع تحصیلی نمیسنجم با دانسته هام میسنجم میخوام تو محل کارم حرفی برای گفتن داشته باشم و خدمت رسانیم به معنای واقعی کلمه باشه میخوام حقوقم رو در  ازای کیفیت کارم بگیرم نه حضور فیزیکیم تو اداره ،نمیخوام مرداب باشم  دریا اگه نشم میخوام حداقل رود باشم و جریان داشته باشم، تو هم همینجوری باش مامان تو زندگی و تو معنویات

آدما نیومدن که بخورن و بخوابن و خوش بگذرونن ، بی هدف زندگی کنن و بعد بمیرن با دست خالی و با چشمی که تو دنیا به همه چی بوده جز خدا و لطفش و جاش که برسه همون چشم روی سر بلند کردن و نگاه کردن به ذات اقدس الهی رو نداشته باشه

زندگی کردن تکلیف الهیه و آزمون داره باید پس بدی باید وقتی رفتی پیش خدا ، سرت رو بالا بگیری و  سربلند بگی من بنده تو بودم و با شیطان سر و کاری نداشتم ، شیطان که میگم نه با تصوری که تو داری یعنی اینکه  من غرور و حسد و هر چی صفت رذیله است تو وجودم راه ندادم واسه تو قدم برداشتم  و الان اومدم کارنامه م رو بگیرم و امیدوارم واسه گرفتن کارنامه ات دست راستت رو بطرف خدا دراز کنی منو ببخش اگه زیاد برات وقت نمیذارم  اما فکر تو ذهن منو  پر کرده اگه تو آغوشم کم هستی تو فکرم اینقدر زیادی که مثل بچه ها تو بیان اندازه ش موندم  نمی دونم سه تا، پنج تا، ده تا یا بقول خودت قد یه عالمه. فقط می دونم دنیای منی، نفس منی . نفس که میگم یعنی اگه نباشی میمیرم.  نه مثه الان که روزی هزار بار برات میمیرم و زنده میشم یعنی اگه نباشی یکبار برای همیشه میمیرم، یک بار برای همیشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)