امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

روزهایی که گذشت

1393/5/16 17:35
368 بازدید
اشتراک گذاری
امروز 16 مرداده، بازم یه شانزدهم دیگه باری از افسردگی های منو به دوش گرفت هر چند واسه یه روز کوتاه، امیرمحمد 16 آبان 4 ساله میشه نمی دونم ذوق بزرگ شدن امیرمحمد رو تو دل تنگم جا بدم یا با غصه تحلیل رفتن بی جهت اعصابم ذوب بشم.دارم فکر میکنم یه آدمی که تو ساحل نشسته چقدر در خیس شدنش با یه موج عصبانی دریا مقصره؟باید فاصله شو از دریا دورتر کنه/ اینم حرفیه اما اگه تو ساحل میخکوب شده باشه چی؟ خیلی وقته به وبلاگ امیر سر نزدم تو این مدت سوار بر سیب سرنوشت معروفی که از آسمون تا زمین هزار بار میچرخه بودم یه روز خوب و یه روز بد خوب بودنش بخاطر لطف خدا و بد بودنش بخاطر کم لطفی بنده هاش بود که بر خلاف عهدم با خدا هیچ وقت نمیبخشمشون چون نیکی از حد گذشته منو به خیال بد گرفتن من کارمو برای حقوق و جاه و منصب نمیخوام آرامشی توش می دیدم که سراب از آب درومد و کسانی رو که این آرامش رو11 ساله از من سلب کردن نمی بخشم. تو این مدت نیلا به دنیا اومد و تنوع تازه ای به زندگی هممون بخشید امشب قراره دایی ابراهیم یه گوسفند براش عقیقه کنه ان شاء الله مورد قبول خدا بشه و نیلا رو زیر سایه پدر و مادرش عمر طولانی و باعزت بده. حال من یه کم بهتر از قبل شده اماعین همون سیبی که حکایتش شد یه روز خوب و یه روز بهتر و یه روز بد و یه روز بدتر .
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)