امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

من و امیر و سرما

1393/10/22 19:27
408 بازدید
اشتراک گذاری

یک ترم گذشت همیشه وقتی از چیزی میگذره میگیم چه زوددددد

اما من نمیگم زود گذشت حداقل این یک ترم رو، شاید اگه منم بیرون گود نشسته بودم فکر میکردم زود گذشته ولی فقط خدا می دونم من چی کشیدم در اون شبایی که امیرو میذاشتم و می رفتم تهران یک شبش یکسال و دوشبش ده سال برام میگذشت الانم استرس دارم که ترم بعد اگر عمری باشه چه خواهد شد؟

همکلاسیای خوبی دارم یکی از یکی بهتر و می دونم فارغ التحصیل بشم چقدر دل تنگشون میشم قدر این لحظاتم رو می دونم اما دلم یاری نمیده که از اوقاتی که دارم لذت ببرم.

این ماه شانزدهمش امتحان داشتم و موقع برگشت تو اتوبوس و تو فکر لذتبخش تولد امیر بودم تو روز شانزدهم از آبان عزیز و در دنیای آرامش موقتی که بعد از استرس امتحان داشتم چشمام رو بسته بودم که با سرو صدا و جیغ و داد مسافرا پلک برداشتم و صحنه فجیعی از تصادف مرگبار یک پاچیرو با پژو رو دیدم با مرگ شش مرد و یک زن و صحنه بیهوشی و داغونی یک زن دیگه .

از اون روز به بعد حالم زیاد خوب نیست انگار در ضمیر ناخودآگاه ذهنم صحنه اون تصادف رو به رگبارپخش مجدد بستن.

به امیر قول داده بودم وقتی ترم تموم شد جبران تمام لحظه های بی مادریش رو بکنم ولی الان حوصله خودمم ندارم و دیگه اینکه نظر امیر اینه که هر روز بریم پارک و باغ پرندگان که من و سرما باهاش مخالفیم .

آخه یک شب که اجی نیلا رو با خودش اورد خونمون یهو نصف شبی تا مرز تشنج پیش رفت با تب بالا، قهقه می زد ناجوررررررر

رسوندیمش بیمارستان و چند ساعتی تا تبش کنترل شد بستری شد و چند روز شبانه روزی مواظب بودم تا تبش بالا نره دیگه مار گزیده شدم اینم عکس امیر و نیلا تو اون شب

 

 

اینم نیلا( دختر دایی امیر)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)