امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

یک عالمه حرف

1394/2/15 14:35
402 بازدید
اشتراک گذاری

یک عالمه حرف دارم که تو دلم و نیمه ای از ذهنم سنگینی میکرد و با تمام تکالیفی که واسه هفته بعد دارم اومدم بار نگفته هام رو اینجا خالی کنم و برم. همه جوره دارم از خوب و از بد

خوبش اینکه عده ای از هکلاسی های دوران کارشناسی رو به برکت شبکه های اجتماعی وایبر و واتساپ پیدا کردیم و از این بابت خیلی خوشحالم دوازده سال پیش که از هم جدا شدیم حتی موبایل هم نداشتیم فقط یه تلفن ثابت بهم دادیم و بعد مدتی به لطف مخابرات و تغییر شماره ها اونم از دستمون رفت. ولی الان دوباره دور هم جمع شدیم من که خیلی خوشحالم.

بچه های ارشدم که دوروز درهفته دور هم جمعیم تو کلاس و تا توانش هست میگیم و میخندیم و شادیم و سرخوش(کلاه قرمزی،) و بقیه ساعات هفته هم تو وایبر و واتساپ.

روز مادر و روز پدر اومدن و رفتن و من فرصت نکردم بیام از پدر و مادر خوب و مهربونم تشکر کنم که هر چی دارم از لطف خدا و بازم لطف خدا بخاطر نعمت پدر و مادری که به من داده است. همینجا بهشون میگم

پدر، مادر پیدا کردن یک جمله برای تقدیر از شما نه در توان من است و نه در قاموس زندگی فقط می توانم بگویم دوستتان دارم به اندازه تمام زحماتی که برای من و همسرم و فرزندم می کشید.

دیگه اینکه بالاخره موفق شدم  بعد از شش ماه  نوبت ویزیت از دکتر ابوالفضلی رو بدست بیارم و از ساعت 4 تا 12 شب تو اتاق انتظار بشینم با دوستان خوبم و ساعت دوازده هر چی تو ذهنم رشته بودم که داروها رو بذارم کنار پنبه بشه.

باید شروع کنم و دوباره از اول دارو بخورم  و یک ماه دیگه اگه عمری باشه ام آر آی از مغز و نخاع و ستون فقرات بدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)