امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیری کچل میشود

1390/3/10 14:22
1,814 بازدید
اشتراک گذاری

موهای امیری دیگه داشت خیلی بلند میشد ، البته مخاطب من کمی تا قسمتی از موهای جلوی سرشه چون بقیه من جمله اطراف سر ، انگار تو خواب ناز زمستونی بسر میبردند و هیچ تکونی بخودشون نمیدادن، خلاصه نصفش خیلی بلند بود و دایم میرفت تو چشش( گاهی هم خودمون باقیچی به جونشون میافتادیم و اصلاح میکردیم) و از اونطرف بقیه ریزش میکردن به امید رویش دوباره!

خلاصه روز جمعه تو خونه آقایي طی مشورتی که با دایی جان داشتیم( و با سوال من مبنی بر اینکه میشه امیری رو برد آرایشگاه و موهاش روکوتاه کرد؟ شروع شد و با جواب مخالفت دایی جان که نههههههههه، امیری نمیتونه درست بشينه و تحمل كنه منجر به کچل نمودن طفلک امیری شد و با یک اقدام فوری و از پیش تعیین نشده لباسای امیری رو دراوردیم ( امیری هم در کمال تحیر مقاومت میکرد آخه فکر میکرد به حموم رفتن و شامپو و... مربوط میشه طفلک نمیدونست اینا مقدمات کار حمومه)

خلاصه لباسا رو دروردیم و یه پارچه انداختیم دور سرش و امیری همچنان متعجب با حرکت سریع سر و سریعتر چشماش تمام جوانب کار رو زیر نظر داشت تا بالاخره یه سر نخی از این کارا دستش بیاد.

دایی جان ماشین ریش تراش رو آورد و زحمت قر دادنش رو رو سر امیری تقبل کرد ومنم امیری رو نگه داشته بودم و کلیه فک و فامیلای درجه یک و مادری امیری هم زحمت شکلک در آوردن و خندیدن( البته برای دل خودشون)رو بر عهده گرفتن.

اولش امیری با تعجب سعی میکرد بالا رو نگاه کنه و با گوش دادن به صدای ماشین ساکت بود و گاهی هم واسه جواب دادن خنده ها و اظهار محبت بقیه یه لبخند دست پاچه ای تحویل میداد که یدفعه این اوضاع آروم با گریه های ممتد امیری دیری نپائید که به جو نا آرامی مبدل شد و ما فکر کردیم امیری ترسیده اما پایان کار متوجه شدیم که این ماشین یکی دو تا ماچ آبدار از پشت گردن امیری گرفته (آبدار که میگم از نوع آب قرمزه هااااااا) خلاصه عملیات با موفقیت به پایان رسید و امیری در میان خیل اقوام که با دوربین و موبایل در حال تهیه فیلم و گزارش ومستندسازی بودن سربلند و البته سرکچل بیرون اومد و راهی حموم شد و با دیدن حموم یک جیغ بنفش به نشانه اعتراض به عمق فاجعه نثار گوش من که دهنش زیاد فاصله ای ازش نداشت کرد خلاصه با گریه های ریتمیک امیری از اول تا آخر کار این یک مرحله هم با کمک خانم داییش با موفقیت تموم شد و امیری نگو یه دسته گل تمیز و خشکل و کچل مچول از حموم اومد بیرون .

اینم خاطره حادثه 30/2/90 تقدیم امیری به انضمام چند تا از عکساش

اینجا تازه از حموم درومده بود و خوشحال از سپری کردن لحظه های زجر و شکنجه بود

 


 

 


 

 


 

اینجا هم با دیدن عکس خودش تو آینه با احساسات محتلف گریه و تعجب و ناراحتی و خنده و خوشحالی که هیچکدومشون بر دیگری غلبه نکرد که نهایتا ما بفهمیم امیری از این قضیه خرسنده یا ناخوشایند، دست به گریبان بود و ما رو هم تو خماری گذاشت

 


 

خلاصه ما هم عجالتا تا موهاش درمیاد از بین این همه اسم کچلی( حسن کچل، کچل تنوری و...) اسم با کلاس ایی کی یو سان رو براش در نظر گرفتیم و منتظر قیافه بعدیشیم.

 

منم که هرسری منتظر خلق یک حادثه جدیدم که به بهانه اون امیری رو تو وبلاگش علم کنم و با عکسای جدید آپدیتش کنم که بی خاطره نمونه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مریم
10 خرداد 90 18:34
عزیززززززم اینجا که کنار آینه نشسته چقدر مظلوم

مریم نبینم از گل بالاتر به امیری بگی








تتلو
15 خرداد 90 14:51
تی ترو دعوا ترده........
مامان مريم
18 تیر 90 11:16
قربون كله كچلت من امير محمد همون امير 88 هستم دوست من مي شي امير 89
فروش
6 مهر 90 13:49
هدیه شگفت انگیز و ایده آل برای همه بانوان عزیز