اولين گفته های امیرمحمد
پنجشنبه شب 18/3/90موقعی که تو خونه آقایی همه در مورد مسائل مختلف در حال گفتگو بودن و در پی یک مکث کوتاه حضار، یهو امیر محمد گفت بابا همه با شوق و تعجب برگشتن نگاش کردن که چشمش به ما خورد و مسلسلوار ادامه داد
هَ بابابابابا هَ بابابابا
و ما که میخندیدیم خودشم خنده ش میگرفت و از فرط خوشحالی واسه کلمه ای که یاد گرفته تا موقع خواب ادامه داد و ذوق کرد و جمعه صبح وقتی بیدارشد دوباره شروع به تمرین کرد و در پی تشویق بقیه و جوگیر شدنش
دَ دَ رو هم اضافه کرد باز همه ذوق کردن واما طفلک هرچی بخودش فشار آورد که یه کلمه جدید دیگه ای تعارف کنه نشد که نشد فقط شد همون هَ بابا هَ دَدَ و تا امروز نهضت شعارهای کشفی امیری ادامه داره
البته قبلا آقا رو میگفت ولی وسط راه هنگ میکرد
آخخخخخخخخخخخخخخخا و اینقدر صریح مثل بابا و دَدَ تلفظش نمیکرد.
و با وجود اینکه چند روزه کسالت داره و دو زوزه سفیدی چشمش قرمز شده من خوشحالم چون روز به روز با ابتکارات جدید بزرگ شدنش رو به ما اطلاع میده درضمن امیری تصمیم گرفته به تنهایی بشینه البته فقط برای یکی دو دقیقه و دیگه اینکه دست میزنه البته نه با دست بلکه با پا