امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

سفر به مشهد

1393/2/7 13:45
726 بازدید
اشتراک گذاری

تاریخ 12 خرداد پس از رد اتفاقات و موانع بسیاری که سر راه بود( سختی تهیه بلیط و تغییر برنامه سفر و ...) بالاخره امام رضا امیرمحمد و داداش محمد(پسرخاله) رو طلبید و همه با هم تو یه جمع 13 نفره راهی مشهد شدیم شاید این بعدها  واسه امیرجالب باشه که بدونه اون شب که با آژانس تا ترمینال رفتیم خوش و بش های امیر محمد با راننده آژانس عاقبت به روبوسی امیر و راننده(به پیشنهاد امیر) انجامید و صبح 13 خرداد امیری و داداش محمد رو با قطار مترو (که کلی ذوقش رو کردن) بردیم شهر ری و بعدازظهر رفتیم ایستگاه راه آهن و تا زمان حرکت قطار این دو پسرخاله نمازخونه راه آهن رو گذاشتن روسرشون و آخر سر یه عمه ایی دعواشون کرددل شکسته

و بعدش تا مشهد داداش خواب بود و امیری به هرکوپه ای سرک میکشید و 6 روزم تو مشهد موندیم و امیر همش میگفت امام رضا چلاگا ژییییییییییاد ایی لوله ژیییییییاد( منظورش زیاد بودن لوسترهای سقف حرم و زیادی مهر نماز بود)و دائم از ذوقش بدو بدو میکرد داداش محمدم که میگفت خونه خودشون زیاد بوده حالا یه چند ماهی ام سوئیت مشهد بمونن تنوع بشه براش .

دایی جان هم که با دوستاش چند روز قبل ما رفته بود مشهد یه شب مهمون ما شد و این دو تا خواهرزاده از دیدن دایی اونم تو یه شهر غریب فوق العاده شاد شدن.

فقط امیری حس استقلالش بدجوری گل کرده بود تو وسایل نقلیه یه جای مستقل میخواست و بغل کسی نمیرفت کسی هم حق نداشت ساپورتش کنه و جالبه فقط به سمیه گیر میداد که اون پاشه امیری بشینه غذاشم با دست خودش باید میخورد(البته بجای عبارت نامانوس میخورد بهتره بگم خالی میکرد تو یقه اش) تو خیابونم باید خودش راه میرفت خلاصه  از بس غصه کاراش و تعلل در کار رو دیده بودم اولین باری بود که با شعار استقلال آزادی مخالف میشدم.

روز پدر(تولد حضرت علی(ع) ما مشهد بودیم درست مثل سه سال پیش

ای پدر ای بهترین آهنگ زیبای غزل

ای پدر ای سرزمین پای و عشق زحل

ای پدر ای مهربان سر افراز زندگی

نام جاوید تو ماند بر زمین و زندگی

.

پدر جان ، با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم

و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم

که فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم.

پدر جان

من و امیرمحمد

 عاشقانه دوستت داریم و دستانت را میبوسیم..

 روزت مبارک

 

خلاصه روزای خوشی بود وسفر خوبی بود جمعه دوباره با قطار برگشتیم امیر و داداشی یه دوست عراقی تو قطار پیدا کردن آقایی که بلد بود با اونا عربی حرف بزنه به امیر گفت به دوستت که اسمش علی بود بگو علی تعال(علی بیا) امیرم میگفت علی تعال الان آگا گگه میاد (الان آقا گرگه میاد).خلاصه ما ازعلی و علی از امیر و داداش کلی عکسبرداری کردیم تا یادگار بمونه.

و شنبه رسیدیم خونه تا خودمون رو واسه عروسی سارا(24 خرداد) آماده کنیم و اینم جالبه که داداش محمد (داداش عروس) از ما قول گرفته بعد از عروسی سارا همه دوباره برگریم مشهد ما هم یه قولی دادیم و توش موندیمقهر

اینم چند تا عکس از سفر مشهد

 

 

 

امیری و سرک کشیدنش تو کوپه های قطار

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)