امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

احساسات در ابهام

1392/1/31 17:17
274 بازدید
اشتراک گذاری

یه مطلبی هست که تا امروز تو نوشتنش مردد بودم

بنویسم یا ننویسم؟ امروز تصمیم گرفتم بنویسم نمیدونم اگر عمری باشه و روزی امیرمحمد این پست منو بخونه چی فکر میکنه؟ اصلا نمیدونم احساسات امیرمحمد تو بزرگسالی چطوریه؟

به هرحال روز شهادت فاطمه زهرا(س) مطابق معمول هرروز، ما خونه آقایی بودیم و من داشتم شله زردی رو که هرسال میپزم درست میکردم ، امیر خیلی به پر و پام میپیچید از خواهرم خواستم سرگرمش کنه اونم که داشت درس ادبیاتش رو میخوند امیرو صدا کرد بره پیشش

حینی که داشتم شله زرد رو هم میزدم اونارم نگاه میکردم نه تنها من همه اونایی که تو آشپزخونه بودن فقط توجهشون معطوف این دو نفر بود، خلاصه امیر به تصاویر هر درسی دقت میکرد و میپرسید این نوشته چی؟ و خواهرم براش توضیح می داد و میرفتن صفحه بعد تا اینکه به درسی رسیدند که توش شعر ایرج میرزا بود

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
كه‌ كند مادر تو با من‌ جنگ‌

هركجا بیندم‌ از دور كند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
بر دل‌ نازك‌ من‌ تیری‌ خدنگ‌

مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
شهد در كام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌

نشوم‌ یكدل‌ و یكرنگ‌ ترا
تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌

روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌

عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار
نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌

حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌

رفت‌ و مادر را افكند به‌ خاك‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌

قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود
دل‌ مادر به‌ كفش‌ چون‌ نارنگ‌

از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌
و اندكی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌

وان‌ دل‌ گرم‌ كه‌ جان‌ داشت‌ هنوز
اوفتاد از كف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌

دید كز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:

آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌

تصویر یک مادر نگران و پسری که زمین خورده بود و قلبی که از دست پسر افتاده بود امیر پرسید این چی نوشته؟

خواهرم گفت : این یه پسره است که قلب مادر خودش رو درآورده

که چشمتون روز بد نبینه امیرمحمد صورتش عین گچ سفید شد و از جاش پا شد عقب عقب چند قدمی ورداشت و بعد زد زیر گریه حالا گریه نکن و کی بکن و با صدای سوزناک و بغض آلودی میگفت پسر بدیه دوسش ندارم بی تربیت خوب مامانش گناه داره و به من میگفت مامانم بیا پیش من

دویدم بغلش کردم سرشو گذاشت رو کتفم و زار زار گریه میکرد که مامانم دوست دارم قلبت کجاست؟

خلاصه با هیچی آروم نمیشد آقایی میگفت عزیزم کسی قلب مادرشو در نیاورده امیر میگفت چرا چرا درآورده من خودم دیدمش و اشک عین سیلاب از چشاش میریخت یه وقت دیدم هر کسی سر جای خودش داره گریه میکنه و سعی داره اشکاشو پنهان کنه منم یکی از این آدما بودم

خلاصه به زور ساکتش کردیم و گفتیم امیر خاله شوخی کرده این پاستیله شکل قلبه از دست پسره افتاده میگفت پس چرا مامانش گریه میکنه گفتم چون خونه رو تازه تمیز کرده و پسره داره توش آشغال میریزه ساکت میشد چشماشو میمالید با دقت نگاش میکرد و میگفت نه به خدا قلبه پاستیل نیست و دوباره شروع میکرد خلاصه با وعده و وعیدای پر مایه و بیرون بردنش از خونه ساکتش کردیم. میگفت این کتابو بندازید دور چون قلب منو شکسته

و شب تو رختخواب میپرسید مریم اون پسره که قلب مادرشو درآورد الان کجاست؟

میگفتم نمیدونم عزیزم چرا می پرسی میگفت میخوام بزنمش دلم واسه مامانش میسوزه و باز گریه میکرد میگفتم عزیزم اون قلب نبود اصلا قلب آدما تو سینشونه در نمیاد میگفت چرا در میاد خودم دیدم و...

تا جایی که بلند شدم واسش تلوزیون رو روشن کردم که با این افکار نخوابه

گاهی واسه گول زدن خودش میگفت مریم راس میگی اون پاستیل بود که شکل قلبه و بعد از تایید من میگفت ولی بخدا قلبش بود و باز برمی گشتیم سر جای اول

چند روز پیش یه دوستی حرف قشنگی زد که خیلی جای فکر کردن داره گفت: یه مادر چند تا بچه رو همزمان سالها نگه میداره و تر و خشکشون میکنه و چند تا بچه نمیتونن چند روز یه مادر بدون زحمت رو تحمل کنن

نمیدونم آینده ما و بچه هامون چی میشه اما این حس شفقت امیر تا عمر دارم برام کافیه و اگر مقدار ناچیزی زحمتشو میکشم و بقیه شو مدیون مادر و خانواده م هستم ، به اندازه تمام سلولهای بدنم براش نگرانم و با هرثانیه از گذر عمر یک عمر دلتنگش میشم و تا لب گور میرم

میخوام بگم امیر اگر کوچکترین کار بی ارزش و ناچیزی برات کردم به عشق بودن تو بوده نه به طمع جبرانش در آینده منتی ندارم و انتظاری نیست جز عاقبت به خیری تو

این حس زیبای تو با تمام غمی که روی دلمون ریخت اما امضای مهرته که رو قلب من حک شده تا جایی که این قلب میتپه و برای تو میتپه عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شهره
31 فروردین 92 17:52
بمیرم چه دل نازکی داره
مامان امیرحسین
21 خرداد 92 16:30
کاش بعضی ها بفهمن،مادری کردن از ته دل،باید به خاطر عشق باشه،نه اینکه مادری کنن واسه داشتن پس اندازی به نام فرزند.