امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امير و رويدادهای جاری

1392/6/24 14:19
283 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته نیومدم و از امیر محمد ننوشتم. این روزا فقط امیر رو میخونم از چشاش ، از نگاهش، از حرکاتش و از فکرش می دونم و می دونستم که امیر پسر احساساتیه و عاطفی و دلسوزه و نسبتا حرف گوش کنچشمک اما نمی دونستم و دونستم که لجباز و یکدنده هم هست.

تو این مدت چند بار ما رو مجبور کرد که بریم پارک، در رفتنش که مشکلی نداشتینم اما فیلش وقتی یاد هندوستان میکنه که زمان به بامداد صبح بعد نزدیکترهتعجب

تو این مدت موهاش خیلی بلند شده بود و مردم تو خماری جنسیتش مونده بودن که بردیم کوتاه کردیم و برخلاف هر دفعه و به مدد توجیهات قبل از عمل با مساله به راحتی کنار اومده و با موفقیت انجام شد

و دیگه اینکه عاقبت انتظار امیر سر اومد و یه سفر تقریبا دستجمعی به اراک رفتیم و مقر دایی جان رو شناسایی کرد البته من اونجا بیکار نبودم و یه پست شلوغ کاری به تورم خوردکه البته به کارفرمایی امیر محمد بهش دست یازیدمبازنده و اون شغلی نبود جز شستن دستشویی خونه دایی جان چون امیر میخواست کارکرد گوشه به گوشه این دستشویی رو امتحان کنه و به یه جا قانع نمیشد و نمی دونم چی دلیل این همه ارادت امیر به دستشویی خونه دایی جان که هیچ تفاوت با سایر همسانان خود نداشت شده بود که تقریبا میشه گفت منو به ریسمان  اشتياق خودش اونجا لونه داده بود. الانم وقتی خاطرات اراک رو مرور می کنه با لبخند حاکی از رضایتی از محسنات غیر موجه دستشویی دایی جان سخن به میان میاره و طی یک آرزوی دست نیافتنی میگه ایی کاشگو( کاشکی) دستشوییشون مال ما بود میگه خیلی بانمک بوده و من نمکی در وجود اون دستشویی ندیدم.

و دیگه اینکه امیر طی یک سفر چند ساعته به اعماق جنگل سرماخورده و دوشب سرشار از تب و بی تابی و شب زنده داری داشتیم و امروز بهتر شده و رفته خونه مادری تا اومدن دایی جان و خانواده رو به انتظار بشینه و به استقبال حضور سبزشئن بره( ان شاء الله) البته بیصبری منم واسه دیدنشون از امیر کمتر نیست. و در این گیر و ویر شنیدم که یه زنبور با نیشش به پای امیر یه قوز ، بالای قوز ماجرای ما گذاشته تا ببینیم چه شود؟

اینم چند تا از عکسای گل پسر

 

اینجا به تصور خودش با رای دادن روی کاغذ باطله به اصرار خودش و همکاری ناظرین صندوق جزء حماسه سازان انتخابات ریاست جمهوری بوده و تا چند روز نمیذاشت جوهر انگشتش رو پاک کنم و اگر پاک میشد باید با خودکار پررنگش میکردم دقیقا یادم نیست کی کوتاه اومد ولی تا چشش به استامپ میفته دنبال کاغذ میگرده که رای بده

 

 

و ادامه ماجرا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محرمانه و در پرانتز بگم: ( تو قطار و هلیکوپتر شجاعتش تا قبل از حرکت بود حقیقتش اینه که واسه سوار شدن وسایلی که به گروه سنیش نمیخورد یه عالمه گریه میکرد پول بلیطش رو پرداخت میکردیم واسه حرکتش لحظه شماری میکرد و بعد حرکت میزد زیر جیغ و گریه و پیاده ش میکردن خلاصه باب خنده اطرافیان بودبازنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عکس فرش
10 شهریور 92 15:20
با سلام.. تبدیل عکس به تابلو فرش و قالیچه در ابعاد گوناگون در کمترین زمان و کمترین هزینه با بالاترین کیفیت... تحویل درب منزل با ما تماس بگیرید... 09137290912 03614456265
مامان آنی
10 شهریور 92 18:10
همیشه به گردش و تفریح امیر محمدجون