امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

ماجراهای امیر وجوجه پر سبزش!

1393/3/19 13:49
353 بازدید
اشتراک گذاری

ماجرا از اونجا شروع شد که یه شب همه با هم رفتیم عیادت زن داییم که دستش شکسته بود، و پسردایی ام واسه سرگرم کردن امیر رفت مرغای عشقی که داشت آورد و اینکارش بدون هماهنگی بود  تا چشم ما به مرغا افتاد ختم ماجرا رو با گریه و جیغ و داد امیر واسه بردن این پرنده های زبون بسته پیش بینی کردیم مطمئن بودم اون لحظه همه کسانی که با امیر و علاقش به حیوانات و پرنده ها آشنایی داشتن همه به یک چیز فکر میکردن و اون دردسر رفتنمون بدون پرنده ها یا خداحافظی پسر داییم با پرنده هاش بود و با پچ پچ هایی که شکل گرفت مطمئن شدم حدسم اشتباه نبوده خلاصه لحظه رفتن رسید و گریه های امیر زهره تو دل پسر داییم آب میکرد که خاله صدیق با قول خریدن دو تا فنچ براش متقاعدش کرد که دست خالی با ما بیاد خونه

خلاصه اون شب گذشت و فرداش  که ما رفته بودیم دیدن چند تا کربلایی امیر خاله و دایی رو راهی بازار پرنده فروشها کرده بود رسیدیم خونه و از ماجرا خبر دار شدیم مادری گفت زنگ بزنم به دایی جون یا خاله صدیق و بگم یه جوجه براش بخرن( آخه با اطلاع از سابقه ای که داشت می دونستیم این جوجه های رنگی زیر دست امیر عمر پایداری ندارن و تحمل چند روزه میخواد) خلاصه زنگ زدیم و توافق شد و یک ساعت بعد امیر با یه جوجه هیکلی وارد خونه شد  چشمتون روز بد نبینه که این جوجه پاش که به خونه رسید خوشی هاش فقط براش شد خاطره و دیگه خیری ندید تا......

خلاصه این جوجه تا به امروز سه هفته میشه که عمر اضافه از خدا گرفته وسه هفته با اشد مجازات زندگی کرد. سر سفره باید برنج و خورش میخورد از شربت و میوه و تخمه و هیچی براش کم نمیذاشت. در مواردی دیده شده بود که امیر حشرات رو میکشه و میاره خدمت جوجه که بخوره اما این جوجه بدبخت باید از وقتی که امیر از خواب بیدار میشد میخورد و میخورد تا وقتی امیر بخوابه

هر کس هر جا می رفت پشت سرش گریه میکرد و بعد از متقاعد شدن طرف برای بردن خودش یه بکش بکشی هم واسه بردن و نبردن جوجه رخ می داد و نهایتا جوجه رو هم با خودش میبرد تو مهمونی تو گشت و گدار و... جوجه هم شده بود عضو ثابت خونه

یکی باید مترصد میموند که تا کار امیر با جوجه تموم میشد فوری ببره دستاش رو بشوره اما کار به جایی رسید که جوجه موقع خوابیدن خروپف میکرد( بخاطر اینکه گاهی امیر از ناحیه گردن میگرفتش و جابجاش میکرد و آسیب دیده بود) و بدن امیر کامل کهیر زده بود که احتمال میره بخاطر دست زدن به جوجه باشه

خلاصه یه شب اس ام اس بازی و مخفیانه من و دایی ابراهیم به نقشه ای منجر شد و اون اینکه جوجه رو یه روز تو سلول انفرادی دور از دید و دسترس امیر بذاریم و بگیم جوجه از دستت فرار کرده و مامانش اومده نجاتش داده که اگر کنار اومد فبها و اگر فایده نداشت دوباره روزمون رو از نو آغاز کنیم.

که خوشبختانه نقشه مون گرفت و با یه روز دلتنگی امیر واسه جوجه ش همه چی به روال عادی برگشت و جوجه رو هدیه کردیم به محمد عمو هوشنگ که رفتار معقولانه ای با جوجه ها داره.

عذاب وجدان داشتم بخاطر دروغی که به امیر گفتیم و بخاطر دلتنگی امیر دیشب می گفت مامان خدا کنه خواب جوجم رو ببینم که بدونم کجا رفته برم دنبالش و من می دونستم جوجه کجاست ولی بخاطر سلامت و بهداشت خودش مجبور بودم عذاب بکشم و دم نزنم.

با اسپری رنگ سبز رو پرای جوجه ش رنگ زده بود و می گفت هر وقت گم بشه سریع پیداش میکنم دیشب رفته بود بقول خودش تو پیلوت واسه بازی با جوجه و بعد اومد با خنده تلخ پر از گریه ای گفت یادم رفته جوجم منو تنها گذاشته و رفته رفته بودم باهاش بازی کنم و براش کیک ببرم یادم افتاد که دیگه نیست و بغضی که تو گلوش بود دل منو هزار بار شکوند. شب امیر خواب بود و من بین ابهامات درستی و نادرستی کارم از بعد روانشناسی کودک و حتی انسانیت دست و پا می زدم.

اینم عکس امیرو جوجه ش  پشت دیوار خونه آقایی ،در حالیکه داره بزور بهش خیار میده سر و وضع امیر با موهای بلند و کثیفش بخوبی نشون میده که  تارک دنیا شده و فقط محو نگهداری از این جوجه بوده اینطور نیست؟

البته اسباب کشی و نظافت و درگیری ما با خونه جدید هم یه دلیلشه که ان شاء الله بزودی واسه کوتاه کردن موهاش و اقدامات بعدی اقدام میکنیم

فقط یه مسئله هست که قراره واسه خونه جدید یه گوسفند قربونی کنیم و مطمئنا باید یه جوری باشه که امیر چشمش به گوسفند نخوره وگرنه باید زندگی با ذلت رو در عوض مرگ با عزت از امیر بگیره

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)