امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

ناگفته ها

1393/6/20 18:51
379 بازدید
اشتراک گذاری

اوایل شهریور رفتیم مشهد، نذز کزده بدم امیرو ببرم و حالم که خوب شد در اسرع وقت برم پابوس آقا موقع رفتن اومدم یه صفایی به سر پسرم بدم که چشمتون روز بد نبینه موهاش شد حکایت یکی بود و یکی نبود و دایی جان زحمت کشید تو اراک بردش اصلاح( ایندفعه این کلمه اصلاح واسه شرایط کله امیر واقعا برازنداه بود) چون جز اصلاح کاری نداشت .

خیلی حرفا واسه امام رضا داشتم اما همیشه میشم مصداق اون شعری که میگه" گفته بودم چو بیایم غم دل با تو بگویم .... چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی"

اونجوری که مورد انتظارم بود سفره دلمو براش باز نکردم اما مطمئنم که منو از اجابت دعاهای در دل پنهانم بی نصیب نمی کنه امیرم خیلی خوشحال بود فقط یه روز که انتظامات دم در منو گشتن خیلی بهش برخورد و دلش شکست فکر کرده بود به من مظنون شدن و میگفت مامان من دزد نیست و گریه می کرد و تو سر خودش و من و اون خانم مامور و معذور میزد و هر چی میخواستن براش توضیح بدن هیچ عذری رو نمی پذیرفت بهش میگفتن همه رو میگردیم میگفت من به همه کاری ندارم ولی کسی حق نداره مامان منو بگرده و می گفت دیگه با شما و امام رضا و کفترا قهرم خلاصه که هیچ کس نتونست توجیهش کنهخسته

روز آخری هم که تو مشهد پای خاله صدیقه شکست تا رسیدیم شهرمون بردن گچش گرفتن و دو روز بعد امیری مریض شد و رفت زیر سرم و آمپول دکتر می گفت آب آلوده خوردهسوال

شانزدهم شهریور زادروز امیرمحمد یادم بود اصلا این تاریخ بصورت اتومات انگار وقتی میرسه بوق میزنه که من برم استقبالش اما درگیر ثبت نام دانشگاه بودم و فکرم درگیر امیری و دوری از من، آخه قراره سه وز در هفته من تهران باشم و امیر خونه مادری و سه روز دیگش من دو شیفته سر کار باشمدلشکسته

چه میشه کرد من به عشق پیام نور و مجازی درس خونده بودم و زیادم نخونده بودم و خدا نعمت روزانه رو به من ارزونی داشت فکر میکنم حالا که روزانه دانشگاه تهران قبول شدم که نهایت آرزوی هرکسی میتونه باشه اگه نرم کفران نعمت کردم از طرفی امیر رو نمیتونم ناراحت ببینم البته ناراحتیش رو که من نمیبینم اما تعریفشو حتما میشنوم.

کاش واقعا می دونستم امیر یه روزی اگه بزرگ شه چه نظری راجع به کار من داره اگه برم یه روزی افتخار میکنه ه رفتم؟ یا اگه نرم حسرت میخوره که نرفتم؟ یا منو یه مامان سنگدل و بی رحم و خودخواه می ذونه؟

کاش احساسات کودکانه ش مانع نبود تا حرف دلشو به مثابه یه آدم عاقل و بالغ میشنیدیم و اطاعت میکردم، کاش می دونستم با رفتن من امیر مستقل بار میاد یا اینکه بخاطر دوری از من عقده یا کمبودی تو زندگیش حس میمنه

خدایا پناه بر تو خواهش میکنم این مسیرو برای من هموار و برای امیر آسوده خاطر کن

اینجا چند تایی از عکسای امیرو میذارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

لباستان را به بيســت و هفــت نوع لبــاس تبديل کنيد
20 شهریور 93 23:31
ســـــلاااااااااااااااااااااااااااااااااااامـــــــــــــــــ... دوســــت داريـــ "يک لباس بخريـــ کــــه به راحتي به بيـســت و هفــــت لبــاس تبديل بشــــه" ؟؟ مگـه نـه؟؟ از شما دعــوت مي کنم که از ايـــن محصــــول بسيار بي نظير و فوق العاده و ديگر محصولات ديدن کنيد از اين فرصت استفاده کنيد، به راحتي خريد کنيـــد و يک خريد لــذت بخــش را تجربه کنيد ... شما مي توانيد با خيالي آسوده توضيحات تمامي محصولات موجود را مشاهده و آگاهانه خريــد کنيد... ما 24 ساعته در دسترستان هستيم و تا پايان مراحل خريد در کنارتان مي مانيم در خــــانــــه سفـــارش دهــيـــــد ، در خـــــانـــه دريافــــت کنيـــد و در خـــانــه پرداخــــت کنيد... شــــــــــــــــاد و پيــــــــــــــــروز باشـــــــــــــــــيد.....