همیشه رسم بر این بود که موقع خواب امیر محمد ،من و باباش بیدار میموندیم تا گل پسر بخوابه و بعد چراغا رو خاموش میکردیم البته گل پسر باید تو بغل من یا باباش اینقدر چرخ میخورد که سر ما و خودش گیج بره و آقا خوابش ببره ُخلاصه طی یک شب کسالت اینجانب و اومدن نرگس دایی واسه نگهداری امیرمحمد و خاموش کردن چراغا و بخواب کردن پسری کشف کردیم که احتمالا برق ها خاموش باشه نتیجه بهتری بدست میاد و بعللللللللللللللللله دیشب چراغا رو خاموش کردیم و خودمونو بخواب زدیم امیری دائم خودشو لوس میکرد و میخندید اما در پی مقاومت ما، عاقبت امیری هم انگشت به دهن خوابش برد به همین سادگی حالا خدا کنه قضیه دیشب تصادفی نبوده باشه و شیوه خوابش به همین منوال و بدون دردسر...