امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیر محمد و مطالعه

چند تا کتاب داستان گرفتیم که امیر محمد رو یواش یواش و کم کم به کتاب و مطالعه عادت بدیم اما نمیدونستیم ظرفیت  امیری اینجوریه که یک شبه میخواد ره صدساله بره و تا ساعت 2 نیمه شب ما رو گرفتار مطالعه خودش کنه     امیر محمد از نظر سنی در 6 ماهگی به مطالعه علاقمند شد و اما عکس زیر رو تو وبلاگش میذارم که بدونه از نظر هیکل ، درست در چه ابعادی دست به کار مطالعه شد     ...
22 ارديبهشت 1390

امیر محمد و مطالعه

چند تا کتاب داستان گرفتیم که امیر محمد رو یواش یواش و کم کم به کتاب و مطالعه عادت بدیم اما نمیدونستیم ظرفیتامیری اینجوریه کهیک شبه میخواد ره صدساله بره و تا ساعت 2 نیمه شب ما رو گرفتار مطالعه خودش کنه امیر محمد از نظر سنی در 6 ماهگی به مطالعه علاقمند شد و اما عکس زیر رو تو وبلاگش میذارم که بدونه از نظر هیکل ، درست در چه ابعادی دست به کار مطالعه شد ...
22 ارديبهشت 1390

شیوه جدید خواب

همیشه رسم بر این بود که موقع خواب امیر محمد ،من و باباش بیدار میموندیم تا گل پسر بخوابه و بعد چراغا رو خاموش میکردیم البته گل پسر باید تو بغل من یا باباش اینقدر چرخ میخورد که سر ما و خودش گیج بره و آقا خوابش ببره ُخلاصه طی یک شب کسالت اینجانب و اومدن نرگس دایی واسه نگهداری امیرمحمد و خاموش کردن چراغا و بخواب کردن پسری کشف کردیم که احتمالا برق ها خاموش باشه نتیجه بهتری بدست میاد و بعللللللللللللللللله دیشب چراغا رو خاموش کردیم و خودمونو بخواب زدیم امیری دائم خودشو لوس میکرد و میخندید   اما در پی مقاومت ما، عاقبت امیری هم انگشت به دهن خوابش برد به همین سادگی  حالا خدا کنه قضیه دیشب تصادفی نبوده باشه و شیوه خوابش به همین ...
21 ارديبهشت 1390

شیوه جدید خواب

همیشه رسم بر این بود که موقع خواب امیر محمد ،من و باباش بیدار میموندیم تا گل پسر بخوابه و بعد چراغا رو خاموش میکردیم البته گل پسر باید تو بغل من یا باباش اینقدر چرخ میخورد که سر ما و خودش گیج بره و آقا خوابش ببره ُخلاصه طی یک شب کسالت اینجانب و اومدن نرگس دایی واسه نگهداری امیرمحمد و خاموش کردن چراغا و بخواب کردن پسری کشف کردیم که احتمالا برق ها خاموش باشه نتیجه بهتری بدست میاد و بعللللللللللللللللله دیشب چراغا رو خاموش کردیم و خودمونو بخواب زدیم امیری دائم خودشو لوس میکرد و میخندید اما در پی مقاومت ما، عاقبت امیری هم انگشت به دهن خوابش برد به همین سادگی حالا خدا کنه قضیه دیشب تصادفی نبوده باشه و شیوه خوابش به همین منوال و بدون دردسر...
21 ارديبهشت 1390

فرشته کوچولو

۱۹ اسفند بود که در اثر شوخی با بی بی چک در نهایت تحیر متوجه شدم که فرشته کوچولویی در راه داریم و قراره خونمون با چراغ وجودش روشن بشه  اما خبر نداشتم که چراغ خونمون هم تاصبح باید بالای سر این  فرشته کوچولو   روشن باشه  تا مبادا بترسه و با جیغ های بنفشش آپارتمان رو رو سر ساکنینش خراب کنه و ۲۲ اسفند رسما از طریق یک آزمایش خون با بتای بالاتر از ۲۰۰ به یقین رسیدم که واقعا داریم سه نفر میشیم و خبر نداشتم اون نفر سوم کیه اما تو ذهنم یک دختر کوچولو با موهای پر و لخت ومشکی و پوست سبزه بود اسمش گذاشته بودم یسری بمعنای آرامش. ...
21 ارديبهشت 1390