امير و روز مادر
از دیشب امیری با وعده و وعیدهاش منو دلخوش کادویی که قراره بهم بده کرد. هر چند دقیقه می اومد بوسم میکرد و میگفت عزیزم میخوام برات کادوی مادر بخرم وایسا از بابام پول بگیرم الان شبه اگه بریم بیرون هاپو ما رو میخوره ، اول باید بخوابیم صبح که شد و خورشید خانم باهامون بای بای کرد میریم مغازه آقا رستمی(سوپر مارکت) هر چی خودت خواستی برات میخرم. خلاصه صبح شد ساعت 9شد 10 شد 11 شد و این حسن کچل ما غرق خواب بود( ناگفته نماند که ساعت 3 نیمه شب منو بیدار کرد و گفت غذا میخوام و فقط ماکارونی باشه و با عجز و التماس به کره و مربا راضیش کردم با دسر هندوانه و تا شش صبح یه قصه که چه عرض کنم سریال بی سر و ته برام تعریف کرد اینجوری بود که خواب موند) و ساعت یازد...
نویسنده :
مامان امیر محمد
14:47