امروز دایی جان اسباب کشی کرد و رفت اراک، با وجود تمام دلتنگی که دارم خوشحالم که از محل جدید کارش راضی و خرسنده و فقط تو ذهنم روزی رو که به امید خدا به شهرمون بر میگرده تجسم میکنم. آقایی اینا شنبه رفتن مشهد و ما مطابق معمول خونه اوناییم دیشب فکرم انبوه سازی داشت انبوهی از خیالات و اوهام، ناباوری و باور. فکر اینکه اگر امیر سر راه خونمون بهانه خونه دایی رو گرفت چطوری حالیش کنم که دایی جون رفته اراک؟ اگر صبح بلند شد و گفت پاشو بریم اداره دایی جون چطوری بفهمونم که نمیشه؟هرچند میگه که منم میخوام برم اراک اما تصورش از اراک چی میتونه باشه؟دیشب چشمام تو تصور کوچه غبارآلود امتداد جاده رو گم کرده بود این جاده تا کجا به دایی جان غربت هدیه میکنه ن...