يه روز زمستونی
٢/١٠/٨٩ امیر محمد جان 2/10/89 وقتی که تو 47 روزه بودی بردیمت مطب دکتر و ختنه ات کردیم البته تو تنها نبودی و یک شریک درد هم داشتی، آره داداش محمد(پسر خاله) هم همرات بود روز سختی بود پر از اضطراب اما قبول داری که اضطراب چند ساله تو رو واسه ترس از اتفاق این روز تو سنین بالاتر با اضطراب سنگین خودمون تو این روز زمستونی معامله کردیم و این وسط اونکه منفعت میکرد تو بودی پس از من نرنج، که من دلیل تصمیم اینکار بودم اول داداش محمد رو ختنه کردن که بزرگتر بود و سه ساله وای که چه جملات فیلمنامه ای تحویل ما و دکتر میداد اونم فیلمنامه از نوع تراژدی اما بی نهایت خنده دار و بعد نوبت توشد قبلش که داشتی از دیدن درب و پنجره مطب لذت میبردی و با تعج...
نویسنده :
مامان امیر محمد
15:52