امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

امیر محمد و اولین نگاه واقعی

اولین نگاه امیر محمد که کنجکاوی اونو فریاد میزد و معلوم بود بخاطر خواستن خود اوست نه جبر فیزیولوژی روز بیستم تولدش اتفاق افتاد بگونه ای که هر چیزی رو که میدید خوب برانداز میکرد و وقتی که کاملا شک و شبهاتش برطرف میشد چشم بر میداشت و به سوژه بعدی می دوخت ...
19 ارديبهشت 1390

تحویل سال نو امیرمحمد

با این تصویر شاید نیازی به شرح نباشه که بگم واکنش امیر محمد به سفره هفت سین چی بود  اما واسه خالی نبودن عریضه اینم یکی از عکساش( البته  تو این عکس شورش به مقدار لازم فروکش شده بود و به احساساتش مسلط شده بود)     دیدین که؟ ...
19 ارديبهشت 1390

تحویل سال نو امیرمحمد

با این تصویر شاید نیازی به شرح نباشه که بگم واکنش امیر محمد به سفره هفت سین چی بود اما واسه خالی نبودن عریضه اینم یکی از عکساش( البته تو این عکس شورش به مقدار لازم فروکش شده بود و به احساساتش مسلط شده بود) دیدین که؟ ...
19 ارديبهشت 1390

امیرمحمد و عشق ماشین

از روز چهلم پس از تولد امیری من به اداره برگشتم و هرروز ظهر امیری تا غروب میره خونه مادری و مزاحم آسایش اونهاست گاهی آقایی میاد دنبالش و گاهی من و باباش با ماشین خودمون میبریمش( ماشین رو ما واسه راحتی حمل و نقل پسری از دایی جان خریدیم اونموقع امیری هنوز به دنیا نیومده بود و قرار بود سه ماه دیگه به دنیا بیاد) درست روز تولد من و به اسم من واسه کادوی تولدم اما هنوز قسمت نشده از این کادو بهره ایی ببرم چون گواهینامه ام فعلا ده ساله شده و وقت نکردم برم تعویضش کنم . خلاصه پرت نشیم  اوایل تو ماشین خوابش میبرد اونم تو بدو ورود به ماشین حتی قبل از اینکه در ببندیم اما حالا با  شوق و با آوازهایی از سر ذوق ، عشقش رو به ماشین ابراز میکنه ...
19 ارديبهشت 1390

امیرمحمد و عشق ماشین

از روز چهلم پس از تولد امیری من به اداره برگشتم و هرروز ظهر امیری تا غروب میره خونه مادری و مزاحم آسایش اونهاست گاهی آقایی میاد دنبالش و گاهی من و باباش با ماشین خودمون میبریمش( ماشین رو ما واسه راحتی حمل و نقل پسری از دایی جان خریدیم اونموقع امیری هنوز به دنیا نیومده بود و قرار بود سه ماه دیگه به دنیا بیاد) درست روز تولد من و به اسم من واسه کادوی تولدم اما هنوز قسمت نشده از این کادو بهره ایی ببرم چون گواهینامه ام فعلا ده ساله شده و وقت نکردم برم تعویضش کنم . خلاصه پرت نشیم اوایل تو ماشین خوابش میبرد اونم تو بدو ورود به ماشین حتی قبل از اینکه در ببندیم اما حالا با شوق و با آوازهایی از سر ذوق ، عشقش رو به ماشین ابراز میکنه و با علاقه ای...
19 ارديبهشت 1390

جشن کوچک غذا خوری امیری

امیر محمد جان پانزدهم من و خاله سمیه بردیم واکسنت رو زدیم و دوروز تعطیلی مواظبت بودم یه روزشم خودتو وبال گردن سارا کردی و دیروز رفتیم خونه آقایی ، اول شله زرد نذری ام رو واسه وفات حضرت فاطمه(ع) پختم و بعد واست فرنی درست کردم و تو جمع خانواده مراسم غذاخوری رو برگزارکردیم اما ناگفته نمونه که قبل از فرنی یه کم کمکی شله زرد بهت دادن که زیاد استقبال نکردی و با خوردن هر نوک قاشقی فرنی با ذوق و شوق بی وصفی کلی میخندیدی و بقول معروف در پوست خودت نمیگنجیدی همه مثل خودت میخندیدن واین شد اولین روز غذا خوردن تو تا چه شود ؟ ...
18 ارديبهشت 1390

جشن کوچک غذا خوری امیری

امیر محمد جان پانزدهم من و خاله سمیه بردیم واکسنت رو زدیم و دوروز تعطیلی مواظبت بودم یه روزشم خودتو وبال گردن سارا کردی و دیروز رفتیم خونه آقایی ، اول شله زرد نذری ام رو واسه وفات حضرت فاطمه(ع) پختم و بعد واست فرنی درست کردم و تو جمع خانواده مراسم غذاخوری رو برگزارکردیم اما ناگفته نمونه که قبل از فرنی یه کم کمکی شله زرد بهت دادن که زیاد استقبال نکردی و با خوردن هر نوک قاشقی فرنی با ذوق و شوق بی وصفی کلی میخندیدی و بقول معروف در پوست خودت نمیگنجیدی همه مثل خودت میخندیدن واین شد اولین روز غذا خوردن تو تا چه شود ؟ ...
18 ارديبهشت 1390