امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

اولین برف زندگی امیر محمد

1390/2/21 15:41
244 بازدید
اشتراک گذاری

٢٢/١٠/٨٩

شب سختی بود امیری از 12 شب تا صبح گریه میکرد

niniweblog.com

و من و باباش با ترفندهای گوناگون و شکلک های که در خور سن و سالمون نبود

niniweblog.com

niniweblog.com

سعی میکردیم اونو آروم کنیم با گذاشتن حوله داغ رو شکمش، با دادان گریپ میکسچر و...

اما نشد که نشد فقط چاره ای که از ما میپذیرفت رژه رفتن بود اونم در حالیکه خودش گلاویزمون باشه تا صبح امیر محمد تو بغل ما با سرعت باد می تازید و ما خسته و نگران از حال اون بودیم

ساعت 6 صبح امیری خوابید و باباش نیز هم( و نتونست سر کار بر

 

ه و مرخصی گرفت)

 

بعد از این همه خستگی و دلهره اولین برف زندگی

  امیر محمد که از پشت پنجره چشمک زنان واسمون دست تکون میداد شور و شوق تازه ای برای آغاز صبح دیگری با امیر محمد شد

بالای سر رختخواب امیری منتظر شدم بیدار بشه و انتظارم طولی نکشید که به پایان رسید  و امیری بیدار شد پتو  رو رو سر و کولش انداختم و بردمش کنار پنجره niniweblog.comامیری اول متعجب بود 

niniweblog.com

 

یهو عوض شد اول لبخندی از سر رضایت و تشکر به من زد و بعد گاهی دونه برف ها رو نگاه میکرد و گاهی قصد داشت سرش رو از پنجره آویزون کنه تا میزان بارندگی رو هم با توجه به ارتفاع برف خیابون تخمین بزنه

و گاهی به شکل وصف ناپذیری

niniweblog.com

ابراز احساسات میکردرقص دانه های برف قشنگتر از همیشه به ما دو تا آرامش میداد

خلاصه کلی ذوق و شوق کرد تا اینکه36_1_50.gifو اون بشکرانه صحنه زیبایی که دیده بود و من به شکرانه آرامش خواب او و باباش باخواب عمیقی که رفته بود یادمون رفت که شب گذشته چقدر سخت گذشت.

اینم خاطره اولین برف زندگی امیری

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)