امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

دنیای درد

1400/3/9 8:08
124 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی دردی قلب انسان را نشانه گرفته باشد هر جایی گوشه دنجی میشود برای عزلت نشینی.

و وبلاگ امیرمحمد هم امروز بعد از چه کنم و کجا بروم های من، آغوش نوازش برای همدردی به روی احساسات زخمی ام باز کرد. سال 99 سالی پر از امتحان الهی بود برای من و ما

در این سال دختر دایی جوانم، تنها خاله مهربانم و عمویم را از دست دادم و بی تابی های مادرم جز تا دهم فروردین 1400  با یک سکته حاد قلبی دوام نیاورد و در کنار عزیزان در خاک خفته اش ارامش گرفت و طوفانی از درد در دل های ما به پا کرد و ثانیه های ما را به سالها و سالها رنج رساند و روزها را در شب های مان گم کرد.  هر وقت می خواهم در مورد این اتفاق غیر قابل باور فکر کنم بلکه راه در رویی برای عبور از این بن بست های پر تشویش بیابم ذهن اشفته ام واژه ها را به هذیان می کشاند و واقعا نمی دانم داشتن مادرم افسانه بود یا نداشتنش خواب

اما دیر زمانی است که شب ها پلک برهم نمی گذارم که مبادا نیمه های شب بیدار شوم و یادم بیفتد که مادرم دیگر نیست و این کابوس پر از واقعیت ریشه بر توانم بزند و صبرم را بخشکاند .ترجیح می دهم جبران کم خوابی هایم را به دوش سپیدی روز تا یک حمله فکری دیگر سوار کنم که اگر بیدار شدم و فکر نداشتنش حمله بر اعصاب برد دل به روشنایی روز و عبور از چهار دیواری خانه خوش کنم.

فقط اومدم بگم قدر مادرهاتون رو بدونید و خودتون رو از تماشای دلی سیر از رخسار انها محروم نکنید . برای شادی روح مادرم صلوات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)