امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

تحویل سال نو امیرمحمد

با این تصویر شاید نیازی به شرح نباشه که بگم واکنش امیر محمد به سفره هفت سین چی بود اما واسه خالی نبودن عریضه اینم یکی از عکساش( البته تو این عکس شورش به مقدار لازم فروکش شده بود و به احساساتش مسلط شده بود) دیدین که؟ ...
19 ارديبهشت 1390

امیرمحمد و عشق ماشین

از روز چهلم پس از تولد امیری من به اداره برگشتم و هرروز ظهر امیری تا غروب میره خونه مادری و مزاحم آسایش اونهاست گاهی آقایی میاد دنبالش و گاهی من و باباش با ماشین خودمون میبریمش( ماشین رو ما واسه راحتی حمل و نقل پسری از دایی جان خریدیم اونموقع امیری هنوز به دنیا نیومده بود و قرار بود سه ماه دیگه به دنیا بیاد) درست روز تولد من و به اسم من واسه کادوی تولدم اما هنوز قسمت نشده از این کادو بهره ایی ببرم چون گواهینامه ام فعلا ده ساله شده و وقت نکردم برم تعویضش کنم . خلاصه پرت نشیم  اوایل تو ماشین خوابش میبرد اونم تو بدو ورود به ماشین حتی قبل از اینکه در ببندیم اما حالا با  شوق و با آوازهایی از سر ذوق ، عشقش رو به ماشین ابراز میکنه ...
19 ارديبهشت 1390

امیرمحمد و عشق ماشین

از روز چهلم پس از تولد امیری من به اداره برگشتم و هرروز ظهر امیری تا غروب میره خونه مادری و مزاحم آسایش اونهاست گاهی آقایی میاد دنبالش و گاهی من و باباش با ماشین خودمون میبریمش( ماشین رو ما واسه راحتی حمل و نقل پسری از دایی جان خریدیم اونموقع امیری هنوز به دنیا نیومده بود و قرار بود سه ماه دیگه به دنیا بیاد) درست روز تولد من و به اسم من واسه کادوی تولدم اما هنوز قسمت نشده از این کادو بهره ایی ببرم چون گواهینامه ام فعلا ده ساله شده و وقت نکردم برم تعویضش کنم . خلاصه پرت نشیم اوایل تو ماشین خوابش میبرد اونم تو بدو ورود به ماشین حتی قبل از اینکه در ببندیم اما حالا با شوق و با آوازهایی از سر ذوق ، عشقش رو به ماشین ابراز میکنه و با علاقه ای...
19 ارديبهشت 1390

جشن کوچک غذا خوری امیری

امیر محمد جان پانزدهم من و خاله سمیه بردیم واکسنت رو زدیم و دوروز تعطیلی مواظبت بودم یه روزشم خودتو وبال گردن سارا کردی و دیروز رفتیم خونه آقایی ، اول شله زرد نذری ام رو واسه وفات حضرت فاطمه(ع) پختم و بعد واست فرنی درست کردم و تو جمع خانواده مراسم غذاخوری رو برگزارکردیم اما ناگفته نمونه که قبل از فرنی یه کم کمکی شله زرد بهت دادن که زیاد استقبال نکردی و با خوردن هر نوک قاشقی فرنی با ذوق و شوق بی وصفی کلی میخندیدی و بقول معروف در پوست خودت نمیگنجیدی همه مثل خودت میخندیدن واین شد اولین روز غذا خوردن تو تا چه شود ؟ ...
18 ارديبهشت 1390

جشن کوچک غذا خوری امیری

امیر محمد جان پانزدهم من و خاله سمیه بردیم واکسنت رو زدیم و دوروز تعطیلی مواظبت بودم یه روزشم خودتو وبال گردن سارا کردی و دیروز رفتیم خونه آقایی ، اول شله زرد نذری ام رو واسه وفات حضرت فاطمه(ع) پختم و بعد واست فرنی درست کردم و تو جمع خانواده مراسم غذاخوری رو برگزارکردیم اما ناگفته نمونه که قبل از فرنی یه کم کمکی شله زرد بهت دادن که زیاد استقبال نکردی و با خوردن هر نوک قاشقی فرنی با ذوق و شوق بی وصفی کلی میخندیدی و بقول معروف در پوست خودت نمیگنجیدی همه مثل خودت میخندیدن واین شد اولین روز غذا خوردن تو تا چه شود ؟ ...
18 ارديبهشت 1390

يه روز زمستونی

٢/١٠/٨٩ امیر محمد جان 2/10/89 وقتی که تو 47 روزه بودی بردیمت مطب دکتر و ختنه ات کردیم البته تو تنها نبودی و یک شریک درد هم داشتی، آره داداش محمد(پسر خاله) هم همرات بود روز سختی بود پر از اضطراب اما قبول داری که اضطراب چند ساله تو رو واسه ترس از اتفاق این روز تو سنین بالاتر با اضطراب سنگین خودمون تو این روز زمستونی معامله کردیم و این وسط اونکه منفعت میکرد تو بودی پس از من نرنج، که من دلیل تصمیم اینکار بودم اول داداش محمد رو ختنه کردن که بزرگتر بود و سه ساله وای که چه جملات فیلمنامه ای تحویل ما و دکتر میداد اونم فیلمنامه از نوع تراژدی اما بی نهایت خنده دار و بعد نوبت توشد قبلش که داشتی از دیدن درب و پنجره مطب لذت میبردی و با تعج...
18 ارديبهشت 1390

يه روز زمستونی

٢/١٠/٨٩ امیر محمد جان 2/10/89 وقتی که تو 47 روزه بودی بردیمت مطب دکتر و ختنه ات کردیم البته تو تنها نبودی و یک شریک درد هم داشتی، آره داداش محمد(پسر خاله) هم همرات بود روز سختی بود پر از اضطراب اما قبول داری که اضطراب چند ساله تو رو واسه ترس از اتفاق این روز تو سنین بالاتر با اضطراب سنگین خودمون تو این روز زمستونی معامله کردیم و این وسط اونکه منفعت میکرد تو بودی پس از من نرنج، که من دلیل تصمیم اینکار بودم اول داداش محمد رو ختنه کردن که بزرگتر بود و سه ساله وای که چه جملات فیلمنامه ای تحویل ما و دکتر میداد اونم فیلمنامه از نوع تراژدی اما بی نهایت خنده دار و بعد نوبت توشد قبلش که داشتی از دیدن درب و پنجره مطب لذت میبردی و با تعجب ما ...
18 ارديبهشت 1390

مشکلات زندگی 6 ماهه امیری

امیری بنده خدا، تا حالا همچین الکی و بی دردسر شش ماهه نشده طفلک مثل خیلی از بچه ها تا 4 ماهگی با نفخ و کولیک دست و پنجه نرم کرد و من از خوردن خیلی چیزا محروم بودم مثل کلم و کاهو و سبزی و نوشابه ولبنیات و همه چیزایی که نفخ داره و بعدش مشکل حساسیت پوستی لپش که باز منو محروم میکرد از آجیل و گوجه و بادمجون و پروتئن و لبنیات گاوی و... و بعد بی خوابی که باز منو تا صبح پا به پای خودش میکشوند و بعد خودش به خواب ناز میرفت و من میموندم و خستگی و سردرد (امیری یادت باشه تو همه مشکلاتت شریک ماجرا بودم ) و حالا هم که داره دندون درمیاره اونم چه دندون سمجی که حالا حالاها راضی نمیشه از لثه سر بیرون بیاره ...
13 ارديبهشت 1390