روزهای پر احساس با هوا ی چهارنفره بهاری
احساسی که میگم از جنس گنگ سردرگمیه، نمی دونم استرس من زیاده یا روزا پر از استرسن. نیکا داره دو ساله میشه و من حوصله پرکشیده مو بدست نیاوردم که بیام دو تا مطلب بذارم.ان شاء الله امیرمحمد بزرگتر بشه ریش و قیچی رو میدم دست خودش . ماه رمضون داره میاد و امتحانات امیرمحمدم شروع شدن . اینقدر احساسات بیمار جورواجوری بهم دست میده که واقعا نمی دونم بیمارم یا خودبیمار پندار. ولی هر چی هست بد دردیه بد دردی
نیکا خیلی بانمک شده و اگر چه خنده دار ولی کامل حرف میزنه و عشقش نشستن تو دستشویی و فراغت از خیال پنپرزه ولی کسی یاری نمیکنه .و خیلی ناراحتم که چرا از بدو تولد اون و نیمه راه زندگی داداش امیرش دست از ثبت وقایع و رخدادهای زندگی و این دو تا بنده محکوم به زندگی کشیدم. الانم به زور دارم تایپ می کنم .حس یه شاگرد تنبل که به زور بالا سرش وایمیسن که درس بخونه دارم و البته از خود درس خوندن سخت تره
نمی دونم از کی نگفتم و ننوشتم و از کجاها گفتم . ولی سال 98 رو خوش بینانه نگاه میکنم و هرچی ازش خطا سر میزنه میبخشم و فراموش می کنم (الکی) تا چه پیش آید .چهار روز تعطیلی رسمی که داریم از عید امسال رو همدان بودیم و یه بارم اراک رفتیم و محلات و ان شاءالله اگه عمری باشه و احساس سلامتی بهم دست بده و روزگار یاری کنه بعد از رمضان میریم مهاباد (آذربایجان غربی) .قبل از عیدم یه بار کرمانشاه رفتیم (اینا رو میگم که نیکا بعدا بدونه تو کمتر از 2 سال از تولدش گذشته چند بار مسافرت رفته)❤️
ببینم می تونم چند تا عکس از بچه ها بذارم؟؟؟؟