امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

شیوه جدید خواب

همیشه رسم بر این بود که موقع خواب امیر محمد ،من و باباش بیدار میموندیم تا گل پسر بخوابه و بعد چراغا رو خاموش میکردیم البته گل پسر باید تو بغل من یا باباش اینقدر چرخ میخورد که سر ما و خودش گیج بره و آقا خوابش ببره ُخلاصه طی یک شب کسالت اینجانب و اومدن نرگس دایی واسه نگهداری امیرمحمد و خاموش کردن چراغا و بخواب کردن پسری کشف کردیم که احتمالا برق ها خاموش باشه نتیجه بهتری بدست میاد و بعللللللللللللللللله دیشب چراغا رو خاموش کردیم و خودمونو بخواب زدیم امیری دائم خودشو لوس میکرد و میخندید اما در پی مقاومت ما، عاقبت امیری هم انگشت به دهن خوابش برد به همین سادگی حالا خدا کنه قضیه دیشب تصادفی نبوده باشه و شیوه خوابش به همین منوال و بدون دردسر...
21 ارديبهشت 1390

فرشته کوچولو

۱۹ اسفند بود که در اثر شوخی با بی بی چک در نهایت تحیر متوجه شدم که فرشته کوچولویی در راه داریم و قراره خونمون با چراغ وجودش روشن بشه  اما خبر نداشتم که چراغ خونمون هم تاصبح باید بالای سر این  فرشته کوچولو   روشن باشه  تا مبادا بترسه و با جیغ های بنفشش آپارتمان رو رو سر ساکنینش خراب کنه و ۲۲ اسفند رسما از طریق یک آزمایش خون با بتای بالاتر از ۲۰۰ به یقین رسیدم که واقعا داریم سه نفر میشیم و خبر نداشتم اون نفر سوم کیه اما تو ذهنم یک دختر کوچولو با موهای پر و لخت ومشکی و پوست سبزه بود اسمش گذاشته بودم یسری بمعنای آرامش. ...
21 ارديبهشت 1390

فرشته کوچولو

۱۹ اسفند بود که در اثر شوخی با بی بی چک در نهایت تحیر متوجه شدم که فرشته کوچولویی در راه داریم و قراره خونمون با چراغ وجودش روشن بشه اما خبر نداشتم که چراغ خونمون هم تاصبح باید بالای سر این فرشته کوچولو روشن باشه تا مبادا بترسه و با جیغ های بنفشش آپارتمان رو رو سر ساکنینش خراب کنه و ۲۲ اسفند رسما از طریق یک آزمایش خون با بتای بالاتر از ۲۰۰ به یقین رسیدم که واقعا داریم سه نفر میشیم و خبر نداشتم اون نفر سوم کیه اما تو ذهنم یک دختر کوچولو با موهای پر و لخت ومشکی و پوست سبزه بود اسمش گذاشته بودم یسری بمعنای آرامش. ...
21 ارديبهشت 1390

امیر محمد و عروسک محبوبش

اگه امیرمحمد ، محبتی رو که به این عروسک داره بین من و اون تقسیم میکرد هیچوقت دچار کمبود محبت نمیشدم اینم از مشکلات هدفمند نبودن بذل محبت امیریه دیگه                                                 ...
21 ارديبهشت 1390

اولین برف زندگی امیر محمد

٢٢/١٠/٨٩ شب سختی بود امیری از 12 شب تا صبح گریه میکرد و من و باباش با ترفندهای گوناگون و شکلک های که در خور سن و سالمون نبود سعی میکردیم اونو آروم کنیم با گذاشتن حوله داغ رو شکمش، با دادان گریپ میکسچر و... اما نشد که نشد فقط چاره ای که از ما میپذیرفت رژه رفتن بود اونم در حالیکه خودش گلاویزمون باشه تا صبح امیر محمد تو بغل ما با سرعت باد می تازید و ما خسته و نگران از حال اون بودیم ساعت 6 صبح امیری خوابید و باباش نیز هم( و نتونست سر کار بر   ه و مرخصی گرفت)   بعد از این همه خستگی و دلهره اولین برف زندگی   امیر محمد که از پشت پنجره چشمک زنان واسمون دست تکون میداد شور و شوق تازه ای برای آغاز صب...
21 ارديبهشت 1390

اولین برف زندگی امیر محمد

٢٢/١٠/٨٩ شب سختی بود امیری از 12 شب تا صبح گریه میکرد و من و باباش با ترفندهای گوناگون و شکلک های که در خور سن و سالمون نبود سعی میکردیم اونو آروم کنیم با گذاشتن حوله داغ رو شکمش، با دادان گریپ میکسچر و... اما نشد که نشد فقط چاره ای که از ما میپذیرفت رژه رفتن بود اونم در حالیکه خودش گلاویزمون باشه تا صبح امیر محمد تو بغل ما با سرعت باد می تازید و ما خسته و نگران از حال اون بودیم ساعت 6 صبح امیری خوابید و باباش نیز هم( و نتونست سر کار بر ه و مرخصی گرفت) بعد از این همه خستگی و دلهره اولین برف زندگی امیر محمد که از پشت پنجره چشمک زنان واسمون دست تکون میداد شور و شوق تازه ای برای آغاز صبح دیگری با امیر محمد شد بالای...
21 ارديبهشت 1390