امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

گفته های جدید امیرمحمد

امیرمحمد بر خلاف تنبلی اش تو حرکات بدنی زبونش نسبتا درازه جدیدا تا تلفن زنگ میخوره میگه کیه؟یا فردی رو میبینه میپرسه کیه؟ هرچند با یه بار جواب دادنش قانع نمیشه و با هرنگاه میپرسه اما بالاخره اینم یه شیرینکاری جدیده دیگه سر سفره غذا رو نیگا میکنه و با زور زدن هرچه تمامتر و لرزش تمام بدنش میگه داگه ( البته موعظه ش واسه دیگرانه و خودش با حرص به همون داگ حمله میکنه و باید جلوشوبگیری) و دیگه اینکه مثه طوطی هرچی بقیه بگن تکرار میکنه حالا اینش به کنار که اون قلمبه سلمبه هاش رو فوری فراموشش میکنه و اگر سن و سالی ازش گذشته بود از بابت آلزلیمر نگرانش میشدم
18 مرداد 1390

اجتماعی بودن امیری

روز جمعه هفته پیش دایی جان و خانمش رفتن کربلا و شنبه همین هفته برگشتن امیری و داداش محمدش هم هرکدومشون به نوبه خودشون با نصب پلاکارد و بقول داداش محمد" فگد اژ طلف حودشون" بازگشت دایی جانشون رو خیر مقدم گفتن که یه عکس از پلاکارداشون گرفتم و سر فرصت تو همین پست میذارم و دایی جون یه عالمه سوغات واسشون آورده بود یه اسباب بازی جوجه که رو پنجه هاش میپره و یه دلفین که یه توپ رو رو دهنش میچرخونه و میچرخه و بقول داداش محمد " چلاگاشم لوشن میشه) و دو دست لباس خوشگل و یه بادکنک " حیلی حیلی بوژوگ" همینجا تو وبلاگ امیرمحمد از دایی جونش تشکر میکنم بخاطر تمام الطافش تو تمام عمر امیری و مامان و باباش و بقیه خانواده که هرکدومشون از محبت بی دریغ و بدون ...
10 مرداد 1390

جوانه زدن اولین دندون امیرمحمد

بالاخره این آش دندونی کار خودشو کرد و دندون امیری چشم ما رو به جمال خودش روشن کرد با وجود اینکه باید خیلی تلاش کنی که ببینیش اما فوق العاده خوشحال شدم دیشب مادری این خبر رو بهم داد و امروز صبح با انگشتم لمسش کردم و اولین دندون امیری مصادف شد با 8 ماهگیش امروز 16/4/90 که دقیقا 8 ماهه شده و بقول دایی جان 8 ماهش تموم شده و وارد نه ماهگی شده و بقول خانم شیرزاد(ساختمان پزشکان) من همیشه 8 ماهگی و 9 ماهگی اشتباه میگیرم. امروز صبح من و آقایی بردیمش درمانگاه بهداشتی و اونام گفتن آخر  هفت ماهگیش ماه قبل بوده که غیبت داشتی و خوب توجیهم کردن که آخر نه ماه میشه 16/5/90 و دوباره ببرمش اما من فقط فکرم به دندون امیری بود و...
18 تير 1390

امير وطبیعت

امیری عاشق طبیعته وبا وجود اینکه ویلای آقایی تو باغه و ما هم همیشه اونجاییم،از ترس اینکه سرما بخوره یا به گیاهی حساسیت داشته باشه زیاد بیرون خونه نمیبرمش و بجاش صحنه جعلی واسش ساختم( البته لپاش دیگه قرمز نمیشه و حساسیتش کمتر شده اما حالاااااااا)            واسه خالی نبودن عریضه جدیدا گفته های امیرمحمد رو بگم امیلی(امیری) ممانه(سمانه) ماما(مامان) بابا نه نه نه نه نه اول با دستاش دست میزنه و میگه دَ دَ(دس دس) و بعد در حالت درازکشی که هست با دستاش پاهاشو میگیره و بهم میزنه و میگه پاپا( پا پا)   ...
15 تير 1390

دست زدن امیرمحمد

کار جدید امیری باعث شد که این وقت شب، یا بهتر بگم نیمه شب (ساعت یک) برگردم سر میز کامپیوتر و بنویسم که: امیرمحمد امشب تو خونه دایی جون دست زدن رو یاد گرفت و از فرط خوشحالی با کر کر خنده و تند تند دست میزنه     و البته در برابر تشویق و اصرار ما،واسه تکرار مکرر دست زدناش، بی ظرفیته و میزنه زیر گریه     ...
13 تير 1390

آش دندونی

روزجمعه 9 تیر، خاله ها و دایی های امیری و مادری هرکدومشون زحمت نوعی از حبوبات رو تقبل کردن و مادری و زن دایی واسش آش دندونی پختن که قضیه اش مصداق آش نخورده و دهن سوخته است و با اینکارمون امیرمحمد رو تو رودربایستی گذاشتیم بلکه برق یه دندونی به ما نشون بده و خود امیری هم با ذوق و شوق غیر قابل وصفی میخورد و اصلا خجالت نمیکشید که هیچ توضیحی واسه این همه انتظار ما نداره مامان بزرگ امیر میگفت باید براش آش دندونی درست کنین که دندوناش زودتر در بیاد خوب اینم حرکت از ما حالا برکتش رو کی میبینیم الله اعلم و دیگه اینکه امیری عاشق هندونه است و با دیدن هندونه سر از پا که چه عرض کنم پدر و مادرشم نمیشناسه و دیگه خودتون ببینین   و خورش...
13 تير 1390