صبح بی طلوع
الان نمیدونم ساعت چنده اما میدونم خیلی وقته منتظر طلوع افتابم چند روزی بود میخواستم بیام و عکسای سیزده بدر امسال امیرو بذارم و خبر بدم که امیری واسه بار دوم موهاش کوتاه کرد یعنی دایی جان کوتاش کرد اونم غروب سیزده بدر و با نهایت دست و پا زدنها و گریه کردنای امیر و باز کابوس حموم اینم نهایت کار اما اون چیزی که منو تا این ساعت شب (5:30 نیمه شب)بیدار نگه داشته عذاب وجدانیه که امشب عین خوره به جونم افتاده و بیچاره م کرده و تا حالا گریه کردم و بالاخره اومدم اینجا که واسه امیر بنویسم چقدر شرمنده شم و اگر روزی من نبودم حلالیت بطلبم به عظمت این عذاب وجدانی که خواب رو از چشمم گرفته منو ببخشه خاله جون از مکه برگشت و د...
نویسنده :
مامان امیر محمد
13:31