امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

از نگاه تا لبخند امیرمحمد

احساسات در ابهام

یه مطلبی هست که تا امروز تو نوشتنش مردد بودم بنویسم یا ننویسم؟ امروز تصمیم گرفتم بنویسم نمیدونم اگر عمری باشه و روزی امیرمحمد این پست منو بخونه چی فکر میکنه؟ اصلا نمیدونم احساسات امیرمحمد تو بزرگسالی چطوریه؟ به هرحال روز شهادت فاطمه زهرا(س) مطابق معمول هرروز، ما خونه آقایی بودیم و من داشتم شله زردی رو که هرسال میپزم درست میکردم ، امیر خیلی به پر و پام میپیچید از خواهرم خواستم سرگرمش کنه اونم که داشت درس ادبیاتش رو میخوند امیرو صدا کرد بره پیشش حینی که داشتم شله زرد رو هم میزدم اونارم نگاه میکردم نه تنها من همه اونایی که تو آشپزخونه بودن فقط توجهشون معطوف این دو نفر بود، خلاصه امیر به تصاویر هر درسی دقت میکرد و میپرسید این نوشته چی؟ و خ...
31 فروردين 1392

امیر و تب لعنتی

امیرمحمد دوروزه تب کرده و تو این 48 ساعت من و خودش شب تا صبح نخوابیدیم دائم پاشویه اش کردم و قطره استامینوفن دادم و هر دو شب ، آخرشب کارمون به بیمارستان کشید ولی دکترا معتقدن یه ویروس جدیده و تا 4 روز تب داره ( تازه حداقل )و امروز که باز به متخصص زنگ زدم گفت اگه نمیتونی کنترلش کنی بیارش بیمارستان بستریش کنیم اما دلم نیومد این در عیدی وحشت لباس سفید پرستارا و دکترا و بوی الکل و بیمارستان رو به ذهن بچه فرو کنم . تصمیم گرفتم تا هر چی طول کشید با توکل به خدا بالا سرش بشینم و تبش رو کنترل کنم تا ان شاء ا... خوب بشه. البته زحمتش فقط مال من نیست مادری و بقیه افراد خانوادم هم درگیرن هم زحمت نگهداریشو دارن هم استرس این تب لعنتی رو. دیشب تا صبح هذیو...
23 اسفند 1391

امیری و فراق شیشیل

ماجرای از شیر گرفتن امیر، ماجرای مفصلیه که تداوم نهضتش رکوردشکنه امیری که از بدو تولد تا 10 ماهگی توامان با شیر مادر و شیرخشک تغذیه میشد، بدلیل شاغل بودن مامانی تو ده ماهگی از شیر مادر محروم شد( البته به خواست خودش که مادرش رو فروخت به یه قوطی شیل شوشک(شیر خشک) و یه شیشیل(شیشه شیر) و در سن یکسال و دو ماهگیش بدلیل پناهندگی به شیر و شیشه شیر و امتناع از خوردن غذا ، یواشکی شیر پاستوریزه رو با شیرخشک جایگزین کردیم و حالا بدلیل مصرف سرسام اور شیر و زیر بار نرفتن میل غذا، تصمیم جدی تری در خصوص ترک شیشه شیر براش گرفته شد و الان یک هفته میشه که با لطف آقا سوسکه که اتهام جیش کردن تو شیشه شیر رو به جان خرید و با امدادرسانی شربت مولتی ویتامی...
23 بهمن 1391

اولین درک امیر از برف

بابایی امیر محمد یک هفته ای برای امتحانات پایان ترمش رفته بود اصفهان و من و امیری بصورت شبانه روزی و بی وقفه مهمون آقایی و مادری بودیم. 20 دی بارش شدید برف همه رو هیجان زده کرده بود و امیری که فقط تو فیلم تاپالوکا هرروز با دیدن آدم برفی از من میپرسید این چیه؟ و بعد از توضیحات مفصل من دوباره سوالش رو تکرار میکرد، برف رو دیده بود ، علاوه بر هیجانی که داشت ذوق زده هم شده بود. بارش برف تا صبح و ظهر فردای اون روز ادامه داشت بطوریکه جاده مسیر خونه آقایی مسدود شد و من نتونستم سرکار برم و اون روز تو خونه موندم و زحمت شیفت کاری منم افتاد گردن یکی از همکارای مهربانم. فقط یک نکته این وسط جای سوال بود که امیری بمحض بیدار شدن و دیدن برف و شادی...
28 دی 1391

اميرمحمد و عشق جشن تولد

امیرمحمد که پارسال موقع جشن تولدش خواب بود و عکساش رو در خواب ناز ازش گرفتیم امسال در کمال بیداری جشن تولدش رو برپا داشت و اینقدر از عملیات شمع فوت کردن و تشویق دیگرا ن لذت برده بود که از اون تاریخ تا حالا شده مخل اسایش متولدین پس از خودش. و اون شمع با برکت دوسالگیش بارها و بارها روی کیک تولد دیگران نقشش رو تکرار کرده و جشن تولد دیگران رو به امیری اختصاص داده. یعنی بقول معروف بنام دیگران جشن میگیرن و به کام امیر محمد تموم میشه. رک و پوست کنده بگم که این شمع دوسالگی امیرمحمد شده ابزار کار اون و کیف من جعبه ابزار شمع، تا کسی جشن تولد دعوتمون میکنه میپره هوا و میگه آخ جون دوباره جشن تولدمه و میگه شمع منو بیار میخوام فوتش کنم و بمح...
28 دی 1391

دل نوشته مامان برای تولد دو سالگی پسر

امروز احساس من از شیشه عمر تو نازک تر است ببین، چه زیبا قلبم همچون پری از تن ققنوس در آتش عشق تو میسوزد و سبکبال با تپش ثانیه ها ، میرقصد. من در دفتر احساسم از سال 89 تقویم دیگری ساخته ام تقویمی که هر لحظه از آن ، تاریخ هزار ساله آرزوهای مرا ورق میزند. تا جایی که به شانزدهم آبان میرسد اینجا پاییز نیست ، روزی از بهار وصله تن پاییز شده است و تو شکوفه شاداب من  ، طبیب درمانگر رخسار زرد پاییزی نشسته بر بالین زندگی و نبض  خسته من در دستان کوچک تو پرپر می زند باز هم اینجا تداعی صبح آن روزی که صدای گریه ات پیچید خنده بر لبان من بخشید اینجا پاییز نیست، بهار است فرشته آسمانی من   امیرمحمد ...
24 دی 1391

امیری دو ساله

آره امیر محمد دو ساله شد و من نتونستم روز شانزدهم آبان مطلبمو براش بذارم البته کوتاهی از من نبود اشکال اینترنت بود. یه هفته ای در تب و تاب فرا رسیدن روز شکوهمند شانزدهم بودم در تمام طول عمرم اینقدر ذوق نداشتم. خلاصه روز قشنگ پانزدهم رسید و شبش تو خونه آقایی یه تولد خصوصی براش گرفتیم (تو پرانتز بگم که خونه از نظر من خونه آقایئه ، از نظر امیر خونه خودمونه مدرکم واسه اثباتش داره همین که ما عضو ثابت اون خونه شدیم و هر کس میاد و میره ما هستیم و نمیریم براش کافیه) اون شب امیری ام خیلی ذوق داشت اما با بهانه های الکی اوقات خودش و بقیه رو خراب میکرد هی باید رشوه میدادیم که همکاری کنه . کیکش شکل یه زمین فوتبال بود که توپش رو ورداشته بود و چون خامه بهش...
24 دی 1391

تاسوعا و لطف حسین(ع) و عباس(ع)

کربلا کعبه عشق است و منم در احرام شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من دید در آن آب روان تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود حج من آنگه میرم وصل شد حال قیامم به عمودی به سجود بی رکوع ماند نماز من و این تکبیرم جسدم را به سوی خیمه اصغر مبرید که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم   چند روزی من و امیر و بابایی سرما خورده بودیم و مریض شدیم واسه همین اومده بودیم خونه خودمون و شب تاسوعا واسه دیدن سارا رفتیم خونه آقایی و از ساعت 9 شب تا 11 با امیری که هرروز واسه خونه اقایی گریه میکرد کلنجار رفتیم تا راضی شد بیاد.&nb...
13 آذر 1391

سفیر سعادت

خلیل‌وارببینید عید قربان را برای رونمایی شش گوشه می‌دهم جان را چگونه است که دل، کربلایی است امروز فرا گرفته چرا عطر سیب ایران را بهشت پنجره دیگری به قم گشود کنون که مست کرده هوایش دل خراسان را  " حمیدرضا برقعی"   یک پنجره از این بهشت هم رو به سوی شهر ما باز شد و روز شنبه (11 آذر) ، شهر ما هم به ورود ضریح جدید امام حسین(ع) مزین شد. چیز دیگه ای نمیتونم بگم چون واژه های مناسبی برای بیان احساسم به دیدن ضریح ، پیدا نمی کنم. اما عبور کاروان سفینه النجاه از شهر ما، استثنایی ترین حادثه عمر من و امیریه حداقل تا الان. من بدلیل مشغله کاری تونستم ساعت یازده و نیم شب بهمراه خانواده م ب...
13 آذر 1391